زیارت
دور از حریمتان به غم ام مبتلا ولی ..... ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

 

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه

 


رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه

 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار 
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه

 

هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه

 

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه

 

عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید
هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه

 

بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر "خیالی" به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, :: 11:39 :: توسط : عبدالحمید امینیان

پيش درآمد 
" نشت نشا" را معادلي گرفته‌ام براي پديده‌ي مهاجرت نخبه‌گان يا فرار مغزها. تعبير فرار را هيچ‌گاه نپسنديده‌ام. فرار، بار معنايي تندي دارد. خيلي تندتر از مسافرت قانوني بر و بچه‌ها. از آن طرف نخبگان را نيز تعريف جامع و مانعي نمي‌دانم براي آن‌ها كه مي‌روند. همه‌ي آن‌ها كه مي‌روند در نخبه‌گي يعني نخبه بودن مشترك نيستند... 
نشت را در فرهنگ معنا كرده‌اند سرايت آب و آتش از جايي به جاي ديگر. نشت را معقول‌تر ديدم از مهاجرت و فرار، چرا كه "نشت" به خلاف "مهاجرت" كه با هجرت هم‌نشيني ذهني دارد و مثبت است 
عيب ظرف را نيز مي‌نماياند و به خلاف "فرار" كه تند ومنفي است، حركت نرم و آرام يك جريان را نيز نشان مي‌دهد. نشا هم همان قلمه‌اي است كه مي‌زنند تا پسان فردا كه گرفت، محصول‌شان بدهد. 
اما خود نشا، كنايتي است از زحمتي كه نظام آموزشي ما براي بر و بچه‌ها مي‌كشد... 
اما تركيب "نشت نشا" چندان دقيق و اصل نيست. 

روابط علي .... 
نشت نشا، يك مساله‌ي كلان (1) 
قبل از هر چيز مي‌خواهم به پديده‌ي نشت نشا مشابه يك مساله نگاه كنم. يك مساله، يك فرآيند و نه يك پديده‌ي زيرزميني وغيبي و تقديري و به فرموده و... 
مساله بسيار ساده است. در هر فرآيندي ساز وكارهايي وجود دارد كه با كشف آن ساز و كارها و در صورت امكان تاثير روي محرك‌ها، مي‌توان سرعت فرآيند را تند يا كند كرد. به همين ساده‌گي. اگر فرآيندي را اين چنين بنگري، آنگاه در صورت بروز علل، از ديدن معلول متعجب و سردرگريبان نمي‌شوي و آن را طبيعي مي‌داني ... اما اگر فرآيندي را با اين ديد ننگريم، گرفتار هزار جور آفت مي‌شويم و زرت و زورت، معلو‌ل‌ها را محكومت مي‌كنيم. مثلاً انتقاد شديداللحن فلان مسئول از فرار مغزها، يا محكوم كردن آلوده‌گي هوا توسط مسئول ديگر ... 
مسئولاني كه گمان مي‌كنند در اتاق فرمان نشسته‌اند، از همين قماش‌اند. آن‌ها روابط دروني فرآيند‌ها را درك نكرده‌اند. بنابراين مي‌خواهند طبق مفاد بخش‌نامه ومصوبه و صورت جلسه، اهرم فرار مغزها را به سمت پايين فشار دهند و كليد اقتصاد را روشن نمايند و شير اشتغال را باز كنند! اين جماعت، فرآيندها را هضم نكرده‌اند وخيال مي‌كنند بدون كار روي ورودي‌ها، مي‌توان خروجي‌ها را تحت تاثير قرار داد. 
...اگر در ايالات متحده هماره سيستم دوحزبي وجود دارد و در اين نظام، حزب سوم (third party) هيچ زماني موفقيتي ندارد، به دليل زيرساخت‌ دوساحتي اقتصاد آن است، يعني از جنگ شمال و جنوب مي‌تواني پي‌بگيري جدال ميان صنعت و كشاورزي را. و همين باعث مي‌شود كه امروز نيز همين دو حزب باقي مانده باشند. حالا شايد صنعت و كشاورزي تبديل شده باشند به يك دوگانه‌ي ديگر مثلاً اقتصاد سنتي (وابسته به نفت، گندم، بورس و ...) و اقتصاد مدرن (وابسته به صنايع‌ِ هاي‌تك ...). اين زيرساخت اقتصادي است كه تحزب مي‌آفريند. حالا در اين مملكت گل و بلبل ما، عده‌اي برآنند تا تحزب راه بياندازند، غافل از اينكه وقتي عائدات همه‌ي ما و همه‌ي احزاب از درآمد تك‌محصول نفت باشد، تحزب نه ممكن است نه مطلوب ... پس عدم تحزب واقعي ارتباط مستقيم دارد با اقتصاد تك‌محصولي (اگر نگوييم اولي محصول دومي است). دقيقاً همان گونه كه نشت نشا مربوط است با نظام آموزشي. 
در عنوان نوشتم نشت نشا، يك مساله‌ي كلان، مرادم از مسأله را شرح دادم. مي‌ماند مراد از كلان بودن مساله. تفاوت نگاه خرد و كلان نيز روشن است. مسئولي كه براي مبارزه با فساد اداري به دنبال پيدا كردن كارمندان متخلف است، نگاهش خرد است. برعكس، نگاه كلان به مساله‌ي فساد اداري، في‌الفور در مي‌يابد كه به عوض مجازات كارمندان متخلف و تكثير نهادهاي بازرسي- و عملاً بزرگ‌تر كردن و بالتبع فشل‌تر كردن سيستم بوروكراتيك- بايستي گردش كار را تسريع كرد و رفت سراغ اتوماسيون و فرم‌هاي اطلاعاتي و ... 
با اين بيان روشن مي‌شود كه نگاه كلان بر پديده‌ي نشت نشا يعني چه. يعني به عوض نگاه خرد و متمركز روي چهار تا دانش‌جوي بي‌چاره بايستي روي تمامي سيستم آموزشي اشراف پيدا كرد... 
پديده‌ي نشت نشا (يا فرار مغزها كه اصالتاً صحيح نيست) نيازمند يك بررسي همه جانبه و دقيق است، به مثابه يك فرآيند، يك مساله‌ي كلان. 

كانون توطئه ... 
نمونه‌هايي از نگاه رايج خرد غير مساله‌اي به پديده‌هاي نشت نشا (2) 
از ميان شش نفر تيم الميپاد رياضي، پنج نفرشان در كلاس ما بودند... 
پس مي‌توانيم بگوييم مساله‌اي نشت نشا (فرار مغزها)، با المپيادي‌ها ارتباط وثيقي دارد. البته از آنجايي كه اين بچه‌ها در دبيرستان علامه حلي تهران، وابسته به سازمان ملي پرورش استعدادهاي درخشان درس مي‌خواندند، مي‌توانيم بگوييم فرار مغزها با سازمان ملي الخ ارتباط وثيقي دارد. از طرف ديگر همه‌ي اين بچه‌ها بدون كنكور وارد دانشگاه شدند و همه‌گي دانش‌گاه صنعتي شريف را براي ادامه‌ي تحصيل انتخاب كردند، پس مي‌توانيم بگوييم فرار مغزها با صنعتي شريف ارتباط وثيقي دارد ... 
همه‌ي مقالات و شبه مقالاتي كه در مورد مساله‌ي فرار مغزها نگاشته شده است، پيرامون يكي از اين سه محدوده نگاشته شده است. 
راحت مي‌توان، عنوان‌ بسازي .... استاد دانشگاه صنعتي شريف، رئيس باند زيرزميني فرار مغزها بود، اين باند با شست‌شوي مغزي دانشجوان، آن‌ها را به ادامه‌ي تحصيل در امريكا ترغيب مي‌كردند. يا مثلاً 50%- اصلاً كي به كيست؟ 90% - فارغ‌التحصيلان سازمان ملي پرورش استعدادهاي درخشان در خارج از كشور تحصيل مي‌كنند... و عناويني نظير اين كه به وفور در مطبوعات يافت مي‌شود ... نامه‌هاي مخفي پذيرش، دختران زيبارو در قالب آموزش زبان، مهماني‌هاي علمي و الخ! 
نشت نشا يك پديده‌ي زيرزميني نيست. فقط محدود به كشور ما هم نيست. چين و هند و پاكستان هم سال‌هاست كه گرفتار اين معضل هستند و نيروهاي دانش‌گاهي‌شان عمدتاً در غرب مشغول به تحصيل‌اند. نه فقط كشورهاي آسيايي كه امروز اروپايي‌ها نيز از مساله‌ي مهاجرت مغزها مي‌نالند. دانشگاه سوربون فرانسه پايه‌ي حقوقي بسيار پايين‌تر و امكاناتي بسيار كمتر از يك دانشگاه درجه دوي امريكايي دارد، پس خيلي غريب نيست كه اساتيد و دانشجويان سوربون و اكسفورد و ساير دانشگاه‌هاي اروپايي، جل و پلاس‌شان را جمع كنند و آرام آرام بن‌ كن كنند به سمت ينگه دنيا. 
مساله زيرزميني نيست. در آن مافيايي وجود ندارد. حرف در آورده‌ايم كه باندهايي زيرزميني براي بچه‌ها پذيرش مي‌فرستند و خودمان هم باور كرده‌ايم. بچه‌ها سر ودست مي‌شكنند براي رفتن، بگذار مسئولان آگاه بخوانند! دانشجوي سال سه‌ي شريف، اگر اپليكيشن فرم دستش نباشد و براي تافل لغت حفظ نكند، يا مشنگ است، يا فقير است، يا پخمه. 
زماني كه كشتي آميستاد بنادر اسپانيا را به مقصد امريكا ترك مي‌كرد، تجار برده، آن‌ها را در غل و زنجير مي‌كردند و از پيرها و لاغرها و بيماري‌هايشان هم نمي‌گذشتند. اما امروزه قضيه متفاوت است. آميستاد گنجايشش محدود است و برده‌گان فراوان. پس تجار دست به انتخاب مي‌زنند. چاق‌ها، سالم‌ها و باهوش‌ها را سوا مي‌كنند. 
سركنسول براي همين توي سفارت‌خانه مي‌نشيند به مصاحبه، امروز بردگانند كه براي سوار شدن به كشتي سر و دست مي‌شكنند ... 

در زمين كه مي‌كاريم؟ 
با اين كاشت و داشت و برداشت، نشت نشا يك امر طبيعي است (3) 
صنعت هرگز دانشگاه را در حد و اندازه‌اي نمي‌داند كه از او سؤال بپرسد. او طاقت ديدن ريخت اتوكشيده‌ي يك استاد متفرعن را ندارد. كه بدون اين كه حتا تا به حال قابلمه‌ي واقعي طراحي كرده باشد، از صدر و ذيل صنعت انتقاد مي‌كند. دانشگاه هم توان گفت و گو با صنعت‌گر روغني دست به آچار خسيس را ندارد. 
در همه جاي دنيا دانشگاه ساخته مي‌شود تا مشكلات علمي آن كشور را حل نمايد، اما در جهان سوم مساله جور ديگري است. اينجا دانشگاه ساخته نشده است. دانشگاه ترجمه شده است. لذا مي‌بيني دانشگاه به جاي حل مشكلات مملكت ما، مشكلات ممالك ديگر را حل مي‌كند. 
نشت نشا يك امر طبيعي است. يعني اگر دانش‌جوي مهندسي بعد از پايان تحصيل به اين نتيجه نرسد كه بايستي براي زنده‌گي علمي به خارج از كشور برود، يك تصميم غيرعقلاني گرفته است. 
...حالا همين قضيه را ترجمه كرده‌ايم و تعداد مقالات چاپ شده، موجبات افتخارات اساتيد شده است. اما در زمين كه مي‌كاريم؟ اين مقالات كه مقام وزارت به آن مي‌بالد و دانشگاه‌ها فخر مي‌فروشند با تعداد آن‌ها، در همان نشريات غربي چاپ مي‌شوند! يعني ما بي‌جيره و مواجب به سؤالات علمي غربيان پاسخ مي‌دهيم؛ تازه شايد به ايشان كمك مالي هم بكنيم در پروتكل زيرميزي يا روميزي و از همه‌ي اين‌ها اسف‌بارتر اين كه فخر نيز مي‌فروشيم به اين عمل! بله مردما كه ماييم ... يعني نمي‌توانستيم دست كم چند نشريه‌ي وزين علمي براي خودمان دست و پا كنيم تا به سؤالات خودمان جواب دهيم؟! 

علم بومي .... 
تنها راه آب‌بندي نشت نشا (4) 
به عوض تعليم علم ترجمه‌اي بايد قصه گفت. به همين ساده‌گي. بايد قصه‌ي توليد علم را تعريف كرد. يعني زندگي مولد دانش را به دانش‌آموزان نشان داد. همان تقدم سيره بر سنت ... 
از کل نيوتن همين را به ما چپانده‌اند که يک سيب از بالاي درختي- تالاپ – افتاد و همه چيز كشف شد. حالا همه‌ي سيستم آموزشي كشور هم منتظر نشسته‌اند تا سيبي از بالاي درخت بيافتد و خورشيد مشرقي به درآيد ... دانش‌آموز ما چون نحوه‌ي توليد علم غربي را نمي‌فهمد، زندگي علمي را نمي‌بيند، عادت مي‌كند به لقمه‌ي آماده جويدن، پس دستگاه گوارشش نحيف و نحيف‌تر مي‌شود. تا آنجا كه به يك هندبوك ساده، يك حل‌المسائل مبتذل، يك دائره المعارف تنک، تبديل مي‌شود. نه او كه استاد دانش‌گاه هم از متدلوژي علمي بي‌بهره است. ما نمي‌دانيم كه علم چگونه توليد مي‌شود. براي همين پاي اين قافله تا به حشر لنگ است. روند ترجمه‌ي علم، اگر به توليد علم تبديل نشود، روزاروز پرت و پلاتر خواهيم شد. تازه حتا با آوردن روش‌شناسي علم تجربي غرب هم به جايي نخواهيم رسيد. دست بالا مي‌شويم يك شعبه از شعبات بد و عقب‌افتاده‌ي دانش‌گاه‌هاي غربي. ما حتا بايد روش‌شناسي علمي‌مان را نيز خود توليد كنيم. و اين علم، از توليد سؤال آغاز مي‌شود. ما بايد بتوانيم سؤال بومي طرح كنيم تا براي يافتن جواب مجبور به توليد علم شويم. سال‌هاست كه باب توليد سؤال علمي در اين مملكت بسته شده است. از شور و نشاط علمي هيچ خبري نيست. دانش‌گاه‌هايي كه در آن علم توليد نشود و زوركي تدريس شود، بدل مي‌شود به گورستان‌هاي علمي، باور كنيم كه هميشه اينگونه نبوده است ... 

متدلوژي 
نمونه‌اي از ترجمه‌ي ناموفق‌ روش (5) 
حالا ببينيم داعيه‌دار هنر بومي در اين بوم و بر، چه مي‌كند. او خيرخواهانه متدلوژي هنر غربي را بررسي مي‌كند و به ريشه‌ي درام در نمايش برمي‌گردد. مي‌آيد سراغ مملكت ما و مي‌رود به جست‌وجوي نمايشي ريشه‌دار. هر چه مي‌گردد به چيزي جز تعزيه نمي‌رسد. با اين كه تعزيه با غرب‌زده‌گي سازگار نيست، اما چاره‌اي جز بررسي آن نمي‌يابد. تعزيه مي‌شود يك مقوله‌ي روشن‌فكري و هر روشن‌فكر اهل فلسفه‌ي هنري بايستي يك مقاله پيرامونش بنويسد. 
روشنفكر ترجمه‌اي وظيفه‌ي خود مي‌بيند كه درام ايراني را در تعزيه دنبال كند، اما هيچ روشنفكري به بررسي خاصه‌هاي روايت داستاني در روضه نمي‌پردازد. 
اگر قرار بود كسي باب درام ايراني را باز كند، و درام ايراني را به مثابه يك سؤال پيش‌روي خود مي‌ديد، چاره‌اي نداشت جز اين كه به بررسي روايت (اعني روايت داستاني نه روايت فقهي) در روضه‌ها و شعرها بپردازد. آن وقت روشنفكر غيرترجمه‌اي مي‌فهميد كه بايد به مجلس روضه برود تا بفهمد كه ساحر مقاتل، چگونه مي‌تواند در يك نص تاريخي، نكته‌ي دراماتيكي پيدا كند كه قرن‌ها مغفول مانده بوده است. به تبع او قصه‌نويس ميني‌ماليست ما هم مي‌فهميد كه دست‌رس‌ترين قصه‌هاي ميني‌ماليستي در اين روزگار، روضه‌ها هستند. 
اگر كسي به دنبال سؤال درام ايراني باشد چنين روشي برمي‌گزيند، اما اگر كسي مطلق سؤال را از غربيان اخذ كند، مي‌رود سراغ درام (نه درام ايراني) و به مدد ترجمه‌ي متدلوژي مي‌رسد به تعزيه... 
تفاوت فلسفه‌ي هنر بومي و ترجمه‌اي- در همين حد كه عوض تعزيه از روضه شروع مي‌كرديم- مي‌توانست بسيار ريشه‌اي وعميق باشد. 

باز هم متدلوژي 
باز دست مريزداد به اهل ترجمه‌ي روش (6) 
يونگ روان‌شناس براي نوشتن سمبل‌ها با يك روش علمي چندين هزار رويا را بررسي كرد... 
بررسي چندين هزار رويا پيش‌كش! چرا هيچ روان‌شناسي بر خود فرض نمي‌بيند كه با همان متد يونگ، چند روياي ايراني را بررسي كند والبته ناگفته نماند اگر تصميم كلاني در اين مملكت وجود داشت كه كار يونگ بازتوليد شود، رسيدن به عدد چندين هزار به هيچ عنوان كار دشواري نبود، تعداد فارغ‌التحصيلان رشته‌ي روان‌شناسي در هر سال را حساب كنيد و در تعداد عمه و خاله و مادربزرگ- كه هر كدام سر صبح دنبال گوشي مفت مي‌گردند براي خواب ديشب‌شان!- ضرب كنيد تا بفهميد با يك نگاه كلان و يك متدلوژي ساده چگونه مي‌شد به اين رقم، ظرف مدتي كوتاه نزديك شد. 
...به ساده‌گي و روشني ادعا مي‌كنم كه در ترجمه‌ي امور فردي موفق‌تر بوده‌ايم تا ترجمه‌ي چيزهايي مثل علم كه نياز به كمي همت جمعي داشته است. يعني امروز وقتي فيلم‌ساز ما جايزه‌ي بين‌المللي مي‌گيرد ولو با قاچاق نامشروع زيرخاكي‌ترين اعتقادات ما، در متد كارش شرافت دارد به فلان استادي كه نيم قرن از روي تكست ثابت درس مي‌دهد. اولي دست كم راه ترجمه متد را فهميده و اقتباسش آگاهانه بوده است. 

علوم انساني 
عقب‌مانده‌گي جدي‌تر در علوم انساني (7) 
در علوم تجربي‌، تكنولوژي، خود به خود، به يكسان‌سازي دست مي‌يازد و با اين حربه آرام آرام به ساحت علوم انساني نفوذ مي‌كند. از ديد يك تكنولوژيست دو مخاطب براي يك دستگاه، هيچ تفاوت ماهوي با يكديگر ندارند. دو راننده‌ي يك اتومبيل، اهل هر كشوري كه باشند، به هر ديني كه معتقد باشند، وقتي پدال وسطي را با پا فشار دهند، اتومبيل مي‌ايستد. كم‌كم به اين نتيجه مي‌رسيم كه همه‌ي آدم‌ها يك شكل هستند و تفاوتي با هم ندارند. براي همين حقوق بشر مي‌نويسيم و تجارت جهاني تعريف مي‌كنيم و جهاني‌سازي را به مثابه‌ي يك امر مقدس مي‌نگريم. 
بگذريم، بحث بر سر علوم انساني بود. تبعات علوم انساني ترجمه‌اي اتفاقاً بسي مهيب‌تر است از ترجمه‌ي علوم تجربي. ما با ترجمه‌ي علوم انساني و معرفت‌شناسي و حتا روش‌شناسي غربيان، به راحتي به هم‌قد كردن وهم‌ريخت كردن معارف اقدام مي‌كنيم. با ترجمه، چارچوب‌هاي دستگاه فكري غربي‌ها را وارد مي‌نماييم و ارتباط‌مان را با سنت از بين مي‌بريم. بنابراين حتا به مدرنيسم از جنس غربي هم نمي‌رسيم. روشنگري غربيان بر شانه‌هاي سنت ايشان استوار شد، اما انديشه در دستگاه فكري ايشان هرگز فرصت نقد سنتي بومي خودمان را به ما نمي‌دهد. از آنجا رانده مي‌شويم و از اينجا مانده. 
عقب‌مانده‌گي ما در علوم تجربي باعث گرديد تا جيره‌خوار (بخوانيد مترجم) دانشگاه‌هاي غربي شويم، اما چه چيزي امروز باعث مي‌شود كه در ساحت علوم انساني نيز جيره‌خوار و ريزه‌خوار باشيم؟ گفتيم علم تجربي غربي است، چه نيازي بود كه حكومت و دين و فلسفه را نيز از غرب اخذ كنيم؟ 

علم و زنده‌گي! 
آيا غربي‌ها علم بومي‌ دارند؟ (icon_cool.gif 
آن طرف آب، علم را توليد مي‌كنند. دانشجو را در روند توليد علم قرار مي‌دهند. كاملاً به خلاف اينجا. كدام استاد ما دانشجوي صفر كيلومترش را فرستاده است به تركمن صحرا يا بشاگرد و كاري درست و حسابي از او خواسته است؟ 
آنجا استاداني زندگي خود را گذاشته‌اند تا رويه‌ي گروه‌هاي ضداجتماعي، مثل رپ‌ها و بيتل‌ها را تحليل كنند. مردم‌شناسش بلند مي‌شود مي‌رود ميان قبايل آدم‌خوار زوني، جامعه‌شناسش مي‌رود در شب‌نشيني‌هاي وسپ‌ها و همين‌طور مي‌شود که در علوم انساني، دست‌کم توانِ تحليل مسائل خودشان را پيدا مي‌كنند. 
استاد ما خيال مي‌كند دامنش ملوث مي‌شود اگر راجع به مساله‌اي داخلي درس بدهد. خيال مي‌كنم در دانشكده‌ي جامعه‌شناسي ما نيز خيلي باكلاس، زندگي اجتماعي آميش‌هاي ايالت كنتاكي را درس مي‌دهند! مگر متون درسي دانشگاهي ما را نديده‌ايد؟ همه‌ي ترس من از اين است. علم ما از زنده‌گي ما دور شده است. 
پيشتر نوشته بودم، لازمه‌ي رسيدن به علم بومي، طرح سؤالي بومي است. كاري كه آن طرف آب به خوبي انجام مي‌شود و مسيرش روشن و مشخص است. دانشگاه در كشور ما سؤال‌هايش را از خود دانشگاه مي‌گيرد. نتيجه مي‌شود همين مدار بسته وهزار توي پيچيده‌اي كه داريم. 
زنده‌گي اجتماعي بايد براي دانشگاه سؤال طرح كند. كاري كه بالكل فراموش‌مان شده است. هيچ مسيري براي اين طرح سؤال نداريم. وقتي سؤالات دانشگاه درون‌ دانشگاهي شد، مي‌بينيم كه روزاروز ظاهر مسائل پيچيده‌تر مي‌شود و باطن دانش‌جويان پرخوان‌تر (و البته همه مي‌دانند پ به جاي چه حرفي نشسته است!) 
پيچيدگي مسائل علمي، هيچ ارتباط با پيش‌رفت علم ندارد. اين گرفتاري دقيقاً ماننده‌ي همان معضلي است كه گريبان‌گير حوزه‌هاي علميه‌ي ماست. اگر حوزه تعاملش را با جامعه از دست بدهد، مسائل فقهي دم به دم پيچيده‌تر مي‌شوند، گره‌هاي فلسفي ريزتر و بسته‌تر، اما مي‌بيني كه با همه‌ي اين پيچيده‌گي معلومات، گاهي اوقات از پس سؤال يك دانش‌آموز دبيرستاني برنمي‌آييم، چرا؟ براي اينكه نفهميده‌ايم اين سهم امامي كه مي‌گيريم براي پاسخگويي به سؤالات مردم است. دانشگاه‌هاي ما هم اين را نفهميده‌اند. 

رپ يا انصار؟ 
نمونه‌اي از نگاه بومي فراموش شده (9) 
وقتي عبارتي را خارج از متن خودش بررسي كني، به هيچ عنوان نمي‌تواني به نتيجه مطمئن باشي. هر عبارتي و مراد از هر عبارتي، در داخل متن خود معنا مي‌يابد، عبارت "پا را ستون كن و خيمه‌اي سنگين بزن!" در نظر يك ايلياتي خيمه‌نشين بي‌معنا، بل مهمل است؛ حال آن كه در مكالمه‌ي دو كشتي‌گير كاملاً مفهوم‌رسان است! علم و دانايي نيز چنين خاصيتي دارند؛ خاصه علوم انساني. يك پديده در دو تمدن نه فقط اعراض متفاوت كه ماهيتي متفاوت خواهد داشت. فقط جهت ايضاح به يك نمونه از اين تفاوت‌ها اشاره مي‌كنم. شايد دو كلمه‌اي كه در عنوان آمد- رپ و انصار- دومفهوم بسيار دور باشند و بل متضاد از منظر اجتماعي، سياسي، فرهنگي ... اما مي‌خواهم- خلاف آمد عادت- مشابهت اين دو را در دو فرهنگ شرح دهم ... 
پديده‌ي رپ در جامعه‌ي ما ظاهري است و بي‌معنا. اداي اعتراضي است به چيزي كه وجود ندارد. فريادي است بر سر چيزي كه نيست و درست به همين قاعده پديده‌ي انصار در جامعه‌ي غرب بي‌معناست و ظاهري. رفتاري كه ميان ساكنان مسلمان متنسك زياد مي‌بينيم. اگر كسي در غرب بزيد و نان غرب را بخورد و ماليات بدهد به تمدن غرب و چرخ تمدن غرب را بچرخاند و دم بزند از اسلام، دقيقاً به قاعده‌ي همان رپ ايراني نفرت‌انگيز خواهد بود ... به قاعده‌ي رپ ايراني، روشنفكر ايراني، دانشگاه‌ ايراني و هر چيز ديگري از اين دست ... و راستي چند مقاله داريم راجع به پديده‌ي فراگير و جوانانه‌ي رپ؟ چند مقاله داريم راجع به پديده‌ي حساس و سياسي انصار؟ 

زنده‌گي و علم! 
مقدار مجاز فاصله‌ي شهر تا دانشگاه‌ چه قدر بايد باشد؟ (10) 
هاروارد يك دانشگاه نيست. يك محله است. با همه‌ي مشخصات يك محله. از كفاشي تا قصابي تا كلاس درس. از روزنامه‌فروشي تا مغازه‌ي فروش نوشت‌افزار تا كتابخانه‌ي عمومي. از گدا تا راننده تاكسي تا استاد دانشگاه ... و تازه اگر هاروارد محله است، بركلي در شمال سانفرانسيسكو شهر است! 
مگر كاري داشت كه يك حراست بعثي بگذارند دم دروازه‌ي دانشگاه تا بدون كارت شناسايي حتا رييس جمهور را هم راه ندهد؟ نه... به گمان من مساله‌، مساله‌ي ديگري است. هاروارد مي‌خواست كه به دانشجوي علوم انساني بياموزد كه تو بايستي زنده‌گي كني. براي همين كلاس پروفسور مك آرتو طبقه‌ي بالاي يك كافه تشكيل مي‌شود. هاروارد به دانشجو مي‌آموزد آنچه را كه در محله هاروارد به كار دانشجو مي‌آيد؛ و محله هاروارد، محله‌اي است شكل همه‌ي محله‌هاي ديگر ... 
و باز هم بايستي حسرت خورد كه در تاريخ تمدن ما، هم‌واره كار بدين پايه مضحك نبوده است. نظاميه‌ها در دل بزرگ‌ترين شهرها بوده‌اند. كارآمدترين مرجع شيعه در درس زمان تبعيدش فرياد مي‌كشيده است كه مكاسب را در بازار نجف بياموزيد. حتا هنوز تا پيش از نظام ترمي- واحدي، دست كم در همين قم مي‌شد اختلاط حوزه و شهر را ديد. و حالا كهن‌ترين دانشگاه ما از پنجشنبه بعدازظهر تعطيل مي‌شود تا فردايش نماز جمعه در آن بخوانند! مبادا كه اختلاطي باشد ميان دانشجو و نمازگزار ... چگونه شد كه اين چنين فاصله افتاد ميان علم و زنده‌گي؟! 

نتايج دروغين نظام آموزشي 
تنگ‌چشمان نظر به ميوه كنند! (11) 
سالي يكبار توي بوق و كرنا مي‌كنيم كه افتخارآفرينان اين ملك چندمثقالي طلا و نقره از آوردگاه جهاني صيد نموده‌اند و ترانه‌ي "گل مي‌رويد به باغ، گل مي‌رويد ..." هم مي‌خوانيم و ... همين! 
اولاً خود المپيادهاي جهاني، به قاعده‌اي كه به ما گفته‌اند اهميت جهاني ندارند. نشانگر هيچ چيز خاصي هم نيستند. اين نخبگان به هيچ وجه نشان‌گر سطح متوسط تحصيلي نيستند و اتفاقاً انحراف معيار در كشور ما بسيار بيشتر از ساير ممالك دنياست. 
المپيادي در دوره‌هاي اول، نخبگان باهوش و مستعدي بودند كه گزين مي‌شدند، اما در اين روزگار با افزايش كلاس‌هاي تقويتي، برخي از آن‌ها دوپينگي‌هايي هستند كه براي فرار از كنكور راهي ديگر پيدا كرده‌اند. متخصصان حل مساله، آن هم به صورت تك‌بعدي، نه آدم‌هايي علمي .... 
مدال‌آور المپياد فيزيك، تازه اگر دوپينگي نباشد، يك حل‌المسائل قوي است و تا فيزيك‌دان شدن راه بسيار زيادي در پيش دارد. ما فقط او را در ميان اين جنگل يافته‌ايم و به گلخانه برده‌ايمش. براي پروش و رشد و شكوفايي‌اش كار خاصي انجام نداده‌ايم. ما نخبه‌يابي كرده‌ايم و نه نخبه‌پروري ... 
اگر امروز كسي برود و در مدرسه‌اي – خاصه براي دانش‌آموزان قوي- يك برنامه‌ي مطالعاتي فيزيك و رياضي بگذارد، هيچ دانش‌آموزي در آن شركت نمي‌كند، مگر اينكه حدس بزند كه برنامه به كار كنكور يا المپياد مي‌خورد. يعني در نگاه كلان، المپيادها شور و شوق علمي را در مدارس پايين مي‌آورند. يعني اين گلخانه نه خود چيز ذي‌قيمتي است و نه از آن فايده‌اي به جنگل سيستم آموزشي مي‌رسد ... و در اين ميان، تنگ‌چشمان نظر به ميوه كنند، ما تماشاكنان بستانيم! 

چه نبايد كرد؟ 
فرار مغزها به فرموده متوقف نمي‌شود! (12) 
بي‌توجهي به نخبگان فقط يكي از دلايل نشت نشا است. تازه مساله‌ي تبيعض مالي ومشكل مادي يكي از شعبات كوچك بي‌توجهي است. حكماً خيال كرده‌ايم با اين اضافه حقوق و وام خودرو ديگر به كسي حالت فرار مغزها دست نمي‌دهد! نمي‌فهميم كه يك ميليون و پانصد هزار ريال درصدي است كه تي. اي. (teaching assistantship) يا همان كمك‌هزينه‌ي تدريسي كه دانشجوي ما آن طرف آب ماهيانه مي‌گيرد براي تصحيح اوراق امتحاني. نمي‌فهميم كه هيچ زماني ما ياراي رقابت مادي با آن طرف آب را نداريم. نمي‌فهميم كه ... 
و از همه‌ي اين‌ها اسف‌بارتر نگاه غلطي است كه به صورت ريشه‌اي در اين طرح نهفته شده است. نخبه‌گي حق نيست، وظيفه است. كسي به دليل نخبه‌گي نبايد حقوق بيش‌تري بگيرد، نبايد امتيازات بيش‌تري داشته باشد. بل‌كه بايد كار بيشتري بكند، فرصت بيشتري براي رشد داشته باشد. و بعد بايد برنامه‌اي داشته باشيم براي شناسايي ميزان ارزش كار. 

تكريم 
ساز وكار تكريم درست ... (13) 
ارج نهادن به نيروهاي علمي البته از حلقه‌هاي مفقوده‌ي روند توليد علم در كشور است. از ارج نهادن باز هم صحنه‌اي متبادر به ذهن مي‌شود كه چهار نفر آدم معنون ايستاده‌اند و چهل تا سكه به يك آدم لگوري لقوه‌اي مي‌دهند! 
ارج نهادن و تكريم، يك امر باطني است، نه ظاهري. و البته تا علم بومي و عالم بومي نداشته باشيم، ارج نهادن نيز معنايي نخواهد داشت. 
درختي كه قد بر مي‌كشد در ميانه‌ي درختان، طبيعت به اور نور بيشتري مي‌دهد واين البته باعث فرو افتادن ساير درختان نمي‌شود. چند نوع نگاه در اين مملكت به اين درختان سرفراز گزين شده‌ي نخبه وجود دارد... 
و اما نگاه ديگري نيز هست. نگاهي كه آن را عادلانه‌ترين نگاه مي‌دانم. همان گونه كه طبيعت براي بلندترين درخت، بيشترين نور را فراهم مي‌سازد، براي عالم نخبه نيز بايستي بيشترين امكانات و تسهيلات را فراهم آورد. اگر چنين كرديم، آنگاه همه براي رسيدن به آن جايگاه تلاش خواهند كرد. و اين تلاش مايه‌ي پيشرفت خواهد بود. وقتي به عوض چهار تا سكه، يك فضاي دل‌پذير پژوهشي فراهم كرديم، هر عالمي غبطه خواهد خورد و در يك سازوكار درست، رسيدن به آن فضا را وجهه‌ي همت خود قرار خواهد دارد. و راستي با چه آزموني مي‌توان بلندي درختان را اندازه زد؟ 

ارزيابي مستمر و حقيقي 
تنها سازوكار تكريم درست ... (14) 
به من اگر باشد، فقط آزمون رانندگي را آزموني درست مي‌دانم.آزموني كه در آن راننده را با حقيقت رانندگي مي‌سنجند. چند آزمون اين چنيني در اين ملكت داريم؟ چند آزمون داريم كه علم نافع عالم را- و در حقيقت زندگي علمي عالم را- با آن بتوان سنجيد؟ چه آزموني، رياضيداني يك دانشجوي رياضي را مشخص خواهد كرد؟ 
و همينجا بگويم آنها كه بلافاصله مي‌خواهند اين علم را علم فانكشنال (functional) بخوانند و تفاوت‌هايش را با علم محض برشمارند و الخ، سخت در اشتباهند. يك اشتباه جهان سومي. اگر بنده و شما خيال كرديم كه در دانشگاه غربي به علم محض مي‌پردازند، بدون نگاه به منافع، سخت در اشتباهيم. 
علم نافع همين علم فانكشنال است كه منتقدان جهان سومي فراوان دارد! 
و حالا اين علم را چگونه بايد سنجيد؟ يك ارزيابي مستمر و حقيقي فقط در دل كار امكان‌پذير است. يعني پروژه تعريف شود و همان پروژه ارزيابي شود. و البته طراحي اين پروژه وتعريف آن در حقيقت همان توليد سؤال است. همان مشكل ابتدايي. 
آزمون نمي‌تواند در مقطعي يك ساعته، يك سال يا يك فصل عمر علمي كسي را ارزيابي كند؛ همان بازي مبتذلي كه مردم سؤالات گزينش‌ها را حفظ مي‌كردند و وارد يك اداره‌ي دولتي مي‌شدند. آزمون بايد يك امر جاري و ساري در كنار زندگي باشد. چيزي كه در همه‌ي ارزيابي‌ها فراموش شده است. 
هيچ كسي مهندسي مهندس ما را ارزيابي نمي‌كند. چنين كاري مستلزم طرح سؤالي است. سؤالي واقعي و برگرفته از زندگي. ما بايد روشي پيدا كنيم براي سنجيدن مستمر كار. نه اين كه توان علمي كسي را به صرف موفقيت در آزمون المپياد يا كنكور سراسري، يك عمر ارج بنهيم. كنكور سراسري و المپياد يعني يك رياضت دو ساله. تازه نه الزاماً رياضيتي علمي. نافع بودنش هم پيشكش! 

چه بايد كرد؟ 
دو راهبرد بلندمدت و ميان مدت (15) 
در دراز مدت هيچ راهي نداريم مگر دسترسي به علم بومي. اگر به علم بومي دست پيدا كنيم، آن زمان هرگز از فرار مغزهاي علمي نخواهيم هراسيد. مگر امروز اگر يك قلم‌زن اصفهاني جل و پلاسش را جمع كند و برود در امارات دكان بزند، كسي او را فراري مي‌نامد؟ يا مثلاً اگر طلبه‌اي از قم بن‌كن كند و براي تبليغ برود به هارلم نيويورك، كسي از فرار طلاب دم مي‌زند؟ هرگز. 
و دقيقاً به همين دليل است كه ايالات متحده از بازگشت فارغ‌التحصيلان جهان سوم به كشورشان نگران نيست. 
اما در كوتاه‌مدت. هيچ اميدي نيست كه روند مهاجرت نيروهاي علمي به يكباره متوقف شود. بها دادن به مغزها اولين راهبرد معقول كوتاه مدت است. شايسته‌سالاري و جوانگرايي بايستي از ساحت شعار به در آيد. ابتدا به فكر نيروهاي داخل مملكت باشيم، سپس به فكر آن‌ها كه خارج شده‌اند. 
حمايت به معناي تعريف و تمجيد نيست. حمايت حتا به معناي كمك مالي نيست. حمايت يعني پديد آوردن شرايط بهنجار براي زندگي يك آدم محقق. 

سخن آخر 
نجوايي با اهل نشت نشا (16) 
اطلبوا العلم درست، اما كدام علم؟ علمي كه امروز در غرب تدريس مي‌شود، جيره‌خوار پول است. مساله، مساله‌ي پنهاني نيست. دانشكده‌ها با پولي كه از صنعت يا وزارت دفاع مي‌گيرند، زنده‌اند. براي همين است كه امروز دانشكده‌هاي كامپيوتر پول دارند و مثلاً دانشكده‌هاي مكانيك به نسبت سابق، فقيرتر. 
علم امروز را سرمايه خط مي‌دهد. 
اگر سرمايه به علم خط دهد، همين اتفاق مي‌افتد. امروز جامعه‌هاي پزشك حاضر نيستند به تحقيقات علمي كه در جهت كشف زودهنگام بيماري‌ها تلاش مي‌كنند، پول بدهند. چرا؟ براي اين كه آن‌ها در صورت پيشرفت بيماري، و در روند درمان و عمل و فروش دارو، بيشتر سود مي‌برند. فقط شركت‌هاي بيمه هستند كه حاضرند به صنعت ساخت دستگاه‌هاي تشخيص بيماري كمك كنند. يعني همه چيز را پول خط مي‌دهد! 
تعارض مسيحيت با علم جديد، علم غربي را ناچار بي‌رنگ ساخت و اين بي‌رنگي امروز اين علم را اجير پول كرده است. ما هم كه مترجم علم غربي بوديم، هيچگاه نفهميديم كه علم مي‌تواند رنگي داشته باشد، مي‌تواند ملاك‌هاي برون‌علمي داشته باشد ... از روزي كه سهم امام را فقط مختص دانشجوي علوم ديني كرديم و به دانشجوي علوم تجربي، سهم امام نداديم، علم را بي‌رنگ كرديم. اگر اين چنين نبود، رنگ و بوي علم ما نيز متفاوت مي‌شد. عالم علوم تجربي مي‌فهميد كه در مقابل چه كسي مسئول است... 
بله... روزگاري علم را از عالم ديندار و مهذب مي‌گرفته‌اند و اگر عالم دين‌دار شود، علم نمي‌تواند افسارش را بدهد دست پول... 
كم نيستند در ميان عالمان ايراني مقيم غرب، كه دلشان در وطن‌شان مي‌زيد. كم نيستند كساني كه حتا مقيم غرب‌اند و غرب‌ستيزند. كم نيستند كساني كه مي‌گويند شيطان بزرگ را از درون بايد متلاشي كرد ... 
اما گرفتاري جاي ديگري است. تو اگر محصولت را به غرب بدهي، غربي هستي. روي قالي ايراني زندگي كني و ناهار قورمه سبزي بخوري و ان يكاد آويزان كني در آفيس دانشگاهت و شب جمعه‌ها هم بروي دعاي كميل، انتهاي كار با همه‌ي اين خواص مي‌تواني ايراني نباشي ... مگر مي‌توان چرخ‌دنده‌ي ماشيني بود و آن ماشين را نفي كرد؟ 
ما از تمدن غرب، باطن را مي‌گيريم، و آن‌ها البته از ظاهر تمدن ما نمي‌هراسند، پس غذاي هندي و چيني در آمريكا بيش از غذاي آمريكايي سرو مي‌شود، اما باطن هندي‌ها و چيني‌ها غربي مي‌شود ... 

و البته بايد نوشت- حتا براي آن‌ها كه مي‌روند تا برگردند- خبر صفوان جمال را... 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, :: 11:37 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

ابر و ابريشم و عشق
هزار و يك اسم داري و من از آن همه اسم  «لطيف» را دوست تر دارم كه ياد ابر و ابريشم و عشق مي افتم. خوب يادم هست از بهشت كه آمدم، تنم از نور بود و پر و بالم از نسيم. بس كه لطيف بودم ، توي مشت دنيا جا نمي شدم. اما زمين تيره بود. كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختي اش گرفت و دستم به تيرگي اش آغشته شد. و من هر روز قطره قطره تيره تر شدم و ذره ذره سخت تر. من سنگ شدم و سد و ديوار. ديگر نور از من نميگذرد، ديگر آب از من عبور نمي كند ، روح در من روان نيست و جان جريان ندارد.
حالا تنها يادگاري ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشك است كه گوشه دلم پنهانش كرده ام، گريه نميكنم تا تمام نشود، مي ترسم بعد از آن از چشمهايم سنگ ريزه ببارد.
يا لطيف! اين رسم دنياست كه اشك، سنگريزه شود و روح، سنگ و صخره؟ اين رسم دنياست كه شيشه ها بشكند و دل هاي نازك شرحه شرحه شود؟
وقتي تيره ايم ، وقتي سراپا كدريم، به چشم مي آييم و ديده مي شويم، اما لطافت هر چيز كه از حد بگذرد، ناپديد مي شود. 
يا لطيف ! كاشكي دوباره، مشتي، تنها مشتي از لطافتت را به من مي بخشيدي تا مي چكيدم و مي وزيدم و ناپديد مي شدم، مثل هوا كه ناپديد است، مثل خودت كه ناپيدائي . . . يا لطيف!

 

مشتي، تنها مشتي از لطافتت را به من ببخش . . .

(عرفان نظر آهاري


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, :: 11:33 :: توسط : عبدالحمید امینیان

زندگي از منظر فلسفه زندگي

نويسنده:

محمد جواد صافيان ] - عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه اصفهان

خلاصه مقاله:

فلسفه زندگي به فلسفه هايي اطلاق مي شود كه محور و مركز توجه خود را زندگي قرار داده اند. مشهورترين فيلسوفان زندگي در غرب عبارتند از نيچه، ديلياي و برگسون. فلسفه زندگي واكنشي است در برابر گرايش هايي كه به نفي زندگي مي پردازند يا زندگي را تابع امر ديگري قرار مي دهند. نفي زندگي را مي توان در گرايش هاي راهبانه يا زاهدانه اي يافت كه تبليغ دوري از دنيا و زندگي مي كنند و گوشه گيري و عزلت طلبي رهبانيت را ترويج مي نمايند. اين گرايش در مسيحيت قرون وسطي و برخي آيين هاي ديگر رواج داشته است. در دوران جديد و از قرون شانزده به بعد در غرب گرايش به دنيا و طبيعت جايگزين دنيا گريزي و رهبانيت و تزهد گذشته شده است. آيا در اين صورت زندگي اصالت پيدا كرده است؟ آيا توجه به آباداني جهان و تسلط بر طبيعت و پيدايش تكنولوژي و علم تكنولوژيك به مبناي اقبال به زندگي بوده است؟ به نظر مي رسد پاسخ اين سوال بايد مثبت باشد، زيرا بشر(غربي) دوره اي از دنيا گريزي و رهبانيت را طي كرده و اينك به دنيا و زندگي دنيوي روي آورده است، بنابراين «زندگي» اصالت پيدا كرده است. بر اين اساس بررسي انضمامي آنچه طي بيش از چهار قرن بر انسان رفته است، نشان مي دهد كه به رغم آنكه در دوره جديد دنيا گريزي و رهبانيت جاي خود را به توجه به دنيا و طلب تسلط بر آن داده است، باز آنچه همچنان «فدا» شده، از دست رفته و معناي خود را بازنيافته است، «زندگي» است. ديروز «زندگي» به نفع «آخرتي» ادعايي نفي مي شد و امروز «زندگي» در پاي تسلط و تكنيك و سرعت و اراده به قدرت، ذبح مي شود و اين تجربه اي است كه بشر غربي آن را از سرگذرانده است و مضرات آن را انسان هاي همه نقاط عالم به جان آزموده اند. دوره جديد با ظهور عقل عداد انديش يا محاسبه گر آغاز گرديد. عقلي كه در همه چيز به ديده كميت و قابليت محاسبه مي نگرد. عقل جديد عقل رياضي است و عالم را تبديل به توده اي قابل اندازه گيري مي كند. هر آنچه موجود است از ديدگاه اين عقل و علم مبتني بر آن (علم ابژكتيو) امر قابل محاسبه است. اين نگاه اين توفيق را براي بشر به بار آورد كه بر طبيعت مسلط شود، نيروهاي آن را رام كند و در اختيار خود در آورد، فاصله ها را بسيار كوتاه سازد، ا رزش افزوده بسيار زياد در توليد و صنعت ايجاد كند، سرعت هاي خارق العاده و سرسام آور را در ارتباطات ايجاد كند و جهان را به عصر صنعتي و فراصنعتي برساند. همه اين پيشرفت هاي شگرف حاصل همان عقل رياضي و عداد انديش يا كمّي نگر است، عقلي كه عقلي را فراتر از خود نمي بيند و خود را متكي به خويش و مكتفي بذات مي شمارد. اما در پس همه پيشرفت ها و توفيقها يك چيز گم شده و مي بايست گم شود و آن «معناي» زندگي است. معناي زندگي يا حقيقت زندگي از دست رفت. زيرا اگر اصل پيشرفت تكنولوژيك باشد و اگر همه ملاك ها منحصر به ارزشيابي آنچه قابل اندازه گيري است باشد، در پاسخ به اين سوال كه اين همه سرعت براي چه؟ چه پاسخي مي توان ارائه كرد؟ آيا معناي «خود زندگي» ديگر چيزي جز تكرار و تكرار و سرعت بيشتر براي سرعت بيشتر خواهد بود؟ اين وضعيت همان چيزي است كه برخي متفكران غرب از آن به نيست انگاري تعبير كرده اند. اين وضعيت امروزه منحصر به غرب نيست. حتي كشورهاي غير غربي بيشتر از كشورهاي غربي دچار مشكلات و مصائب وضعيت دوره جديد شده اند، بطوري كه در برخي جوامع شاهد هستيم كه آنها بدون برخورداري از مزاياي تكنولوژي جديد، به معايب و مضرات آن گرفتارند. عصر ما عصر تهي شدن زندگي از «معنا» است. در عصر نيست انگاري كنش پذير ناقص، چگونه مي توان به زندگي معنا بخشيد. براي اين پرسش با تأمل به «معناي زندگي»، شايد بتوان پاسخي يافت. زندگي چيست؟ آيا زندگي صرف تغذيه و رشد و توليد مثل است؟ آيا زندگي مدتي را در اين جهان به سركردن است؟ آن هم به هر قيمتي؟ آيا زندگي تلاش بي وقفه در بيشتر داشتن است؟ به نظر مي رسد پاسخ اين پرسش ها منفي است. زندگي را مي توان عين خلاقيت و شكوفايي دانست و خلاقيت با تكرار ناسازگار است. خلاقيت خلاف آمد عادت است. و اگر زندگي عين خلاقيت است، معناي زندگي با هنر و آفرينش هنري عجين است و لازمه آفرينش هنري نيز وجد و سرزندگي و از خود بيرون شوندگي است. با هنر، اخلاق و معنويت مي توان به زندگي معنا بخشيد

 

ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, :: 11:26 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

مسابقه زندگی طولانیست

گاهی عقبی گاهی جلو

در آخر میبینی

داشتی با خودت مسابقه میدادی

با فرصتی که برای زندگی بهت داده بودند

داشتی روی بزرگترین سرمایه ات یعنی عمرت قمار میکردی

قماری که در هر حال بازنده اش خودت هستی

ان الانسان لفی خسر

خدایا از روی کرم ات دربی به سوی آسمان برایمان بگشا

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, :: 11:23 :: توسط : عبدالحمید امینیان

بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم سهم مان کم نشود

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم

و حقیقت ها را زیر پا له کردیم

و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 فروردين 1393برچسب:, :: 11:13 :: توسط : عبدالحمید امینیان

با رعایت این نكات می توانید به آرامش دست یابید

 

 

 

1-   مشكل را نادیده بگیرید و آرام نما باشید!  نادیده گرفتن نیمه ی هشیار، آرامش و آسودگی را باز می گرداند.

2-   گاهی لباس با طرح های كودكانه بپوشید. چنین كاری یادآور روزهای شاد زندگی است.

3-   تفاوت میان فرودست و فرادست، در نگرش ها است. فرادست كار خود را مهم می داند و با خشنودی كه از این طریق فراهم می شود به آرامش دست می یابد.

4-   هنگامی كه بحث و تعارض كار را مشكل می كند، به سادگی از بحث دوری گزینید و آن را به زمانی دیگر موكول كنید  و از آرامشی كه می توانید بدان دست یابید شگفت زده شوید.

5-   یا رنگ صورتی  یا  سبز. هریك از این رنگ ها در دستیابی جان آشفته به آرامش اثری جادویی دارد.

6-   جزئیات جذاب هر لحظه را دریاب، از هر صدا و رنگ نشاط آور شادمان شو، از چنین راهی است كه آرامش فرا می رسد.

7-   در هرجا هستی و به هر جا می روی ، اندكی بر زیبایی آن مكان بیفزا، یا در زیبایی آنجا سهیم باش.

8-   تعارف و خوشامد گویی احساسی نیكو پدید می آورد؛ حالتی كه از احساس مخاطب هم بهتر است.

9-   مجال انتخاب و انجام دادن بسیار است، آن چه انجام شدنی نیست فراموش كن.

11-هر چه بیشتر گذشت داشته باشی، در انجام تمرین های آرام بخش تواناتر خواهی بود. با گذشت بیشتر، تشویش زندگی را كمتر كنید.

 

 

 

12- خوش خو باشید و با خوی خوش سخن بگویید. خوش خویی بیشتر، آرامش بیشتر.

13- جویای تغییر باشید و از داوری مهراسید. گشاده رو و تن آرام ، تغییر را بپذیرید.

14- در گریستن ، از نظر جسمی و روحی آرامشی است.

15- به هنگام تنش به كاری دیگر بپرداز. جایی بایست كه غالباً نمی ایستی ؛ جایی بنشین كه به عادت نمی نشینی؛ به گونه ای بیندیش كه تاكنون نمی اندیشیدی.

16- به باورهای آیینی خویش بپرداز، بی تردید یكی از آرامش بخش ترین رفتارها، روی آوردن به نیایش و نماز است.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 13:33 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

تعریف خوشبختی

برای خوشبختی دو تعریف کلّی بیان شده است:

1) خوشبختی یعنی رسیدن به لذت بسیار ویا رسیدن به لذتهای دائمی در زندگی ؛

2) خوشبختی عبارت است از: رضایت کلی از زندگی و خشنودی از وضعیت خویشتن.(2)

معتقدان به تعریف دوم، بر این باورند که دستیابی به خوشبختی به وسیله جستجو کردنِ ثبات هیجانی و تعادل حیاتی، سودمندتر از زندگی در منتها درجات هیجان غیرقابل پیش بینی و لذتهای اندک زودگذر است.(3) 

به طور کلی،خوشبختی یا سعادت، حالت و وضعیتی است که با: لذت، آسایش، موفقیت و نیل به آرزوها، و همچنین: سُرور، بهجت، و رضایت و خشنودی از جریان امور، همراه است.(4)

 

در تکاپوی خوشبختی

اگر بخواهیم در یک کلام بگوییم که انگیزه آدمی در کنش و کوششی که دارد چه چیز است، طبعا «خوشبختی» به ذهن می آید.

برای انسان، سعادت و خوشبختی هدفی بسیار مهم در زندگی است.

مردم انرژی قابل توجهی را صرف جستجوی خوشبختی و همچنین در صورت به دست آوردن آن، صَرف حفظ کردن آن می کنند. 

نکته شایان توجه، اینکه باید باور کرد هر کس خود ، عامل خوشبختی خویش است

خوشبختی خریدنی نیست ؛ بلکه دریافتنی است.

رسیدن به خوشبختی به قابلیت فردی بستگی دارد.

تو می توانی از امکانات مادی و غیرمادی خود طوری استفاده کنی که زندگی ات به جهنم تبدیل شود ، یا طوری که زندگی ات آکنده از زیبایی، عشق، شادی و خوشبختی و صفات بهشتی گردد. این ، به تو بستگی دارد.

زندگی به خودی خود، مانند یک بوم سفید نقاشی است. هرچه بر روی آن رسم کنی، همان رخ می نماید. می توانی فلاکت و بدبختی و بیچارگی بر آن نقاشی کنی، و یا می توانی نقش شادی و خوشبختی بر آن بیفکنی؛ تمام شکوه و عظمت وجود انسانیِ تو در این آزادی و انتخاب، خلاصه می شود.

خوشبختی در فرآیند رشد

 در دوران کودکی، شیرین ترین خواسته ما، بهره مندی از خوراکیهای لذیذ، لباسهای زیبا و بازیهای گوناگون است

در ایام نوجوانی و جوانی، جلب اعتماد دیگران، مطرح ساختن خود و کسب محبوبیت و معروفیت (با آراستن قیافه و تنظیم رنگ لباس و کسب موفقیتهای شُهرت آور و...)، موضوع خوشبختی، خواهد بود

در مقاطع سنّی بالاتر، در جلوه های جدید دیگری این آرمان شیرین، رخ خواهد نمود.(5)

 

راز خوشبختی

از آنجا که انسانها افکار و اندیشه های خود را برمی گزینند، خود، تعیین کننده میزان خوشبختی در زندگی خویش هستند.

برای خوشبختْ زندگی کردن باید بر افکار مثبت و خوب، تمرکز و تسلّط داشت.

حال آنکه بسیاری از افراد، بر عکس عمل می نمایند. این گونه افراد، تمجیدها و تحسینها از خود را نشنیده می گیرند، امّا حرفهای ناخوشایند و افکار منفی را مدتها در ذهن خویش تکرار می کنند.

همه آدمها خواهان زندگی راحت و بدون دغدغه هستند ؛ امّا زندگی پر از مسائل و مشکلات است، به طوری که هر مشکل که حل شود، مشکل دیگر رخ می نماید.

از این رو، اگر افراد بدانند و به خود بباورانند که مشکلات، بخشی از زندگی در این جهان اند و باید آنها را به عنوان امکانات مبارزه و رشد و محرّکهای زندگی قلمداد کرد، قدرت و کنترل بیشتری بر زندگی خود پیدا خواهند کرد.

از طرفی، هر یک از افراد برای «خوشبخت شدن» به یک تصمیم و اراده جدی نیازمندند ؛ تصمیمی مبنی بر اینکه هر روز از وقت محدودی که در اختیار دارند، بیشترین و بهترین بهره را ببرند.

دوران زندگی انسان بر روی زمین، کوتاه است. زمان می گذرد و همه چیز تغییر می کند. شما اختیارات و انتخابهایی دارید که در جریان آنها اهداف شما به تحقّق می پیوندند.

 

افکار خود را اصلاح کنید

نوع نگاه آدمی به حوادث، رابطه مستقیم با میزان درد و عذاب ناشی از آن حوادث دارد؛

به گونه ای که اگر با دیدی روشن و مثبت به یک حادثه نگریسته شود، نکات مثبت و آموزنده ای در آن می توان یافت که تسکین بخش و آرامش دهنده انسانهاست.

به عنوان نمونه، توجیه زیبایی که برای یک واقعه می کنیم، از شدّت و عمق ناراحتی و استمرار رنج، جلوگیری می کند.

برخی افکار غلط، بزرگ ترین دشمن زندگی افرادند و خسارت و زیان فراوانی بر زندگی وارد می سازند.

پاره ای از این باورهای غلط و مخرّب، عبارت اند از:

نیاز شدید و غیر اصولی به تأییدشدن از طرف اطرافیان و دیگران، نیاز شدید به جلب توجه بیش از اندازه و نیاز شدید به قدردانی و همچنین اعتقاداتی از قبیل اینکه ما قدرت مقابله با غم و غصه و اندوه و آلام و رنجها را نداریم، و محکوم جبرِ سرنوشتیم.

در مقابل، اعتقادات و باورهای سازنده ای وجود دارند که باعث آرامش و آسایش زندگی می شوند،

به طور مثال: اعتقاد به اینکه خدا، پشت و پناه انسانهاست و با تکیه بر قدرت و حمایت او انسانها به پیش می روند،

اعتقاد به اینکه آنچه در زندگی رخ می دهد، حکمتی دارد و موجب رشد و تکامل در این جهان و اجر و پاداش در آخرت می شود،

باور به اینکه انسانْ ارزشمند است و با تکیه بر ارزشهای درونی خود می تواند بهترین باشد

و سرانجام، باور به اینکه: «خواستن، توانستن است» و اینکه افراد، آنچه را که بخواهند، می توانند روزی به دست آورند.

انسانهای عاشق خوشبختی، از خوشحال سازیِ دیگران و انجام دادن کار و خدمت به دیگران دریغ نمی ورزند،

ترحّم بیش از اندازه بر حال خود، روا نمی دارند،

از اشتغال بیش از حد به خویشتن پرهیز دارند،

در دوستی و محبت ورزی پیش گام اند،

از کینه توزی و خشونت به دورند،

و دارای نگرش مثبت و عزّت نفس بالایی هستند.

 

خوشبختی از نگاه افراد

دیدگاههای متفاوت و گاه متضاد درباره زندگی، خوشبختی و عوامل سعادت و بهره وری، به گونه ای است که پاره ای از آنها تعجب آفرین، برخی حیرت افزا و بعضی موجب استهزا می شوند.

آنانی که با دانش و بینش روشن، حقیقت هستی و راز آفرینش را دریافته اند، به خوبی می دانند که با تخیلات، و رهیاهای رمانتیک، با افکار و تصوّرات موهوم نمی توان به ساحل خوشبختی و سعادت رسید. 

خوشبختی از آنِ کسی است که نخست، ارزش والای انسانیِ خود را بیابد و از شرافت رفیع خویش در آفرینش آگاه باشد،

خود را برده نان و نام نسازد، و هیچ گاه شخصیت خویش را تنها در زیباییهای زودگذر و جلوه های ناپایدار دنیا، خلاصه نکند.

 

پرسشهای کلیدی

در تفسیر خوشبختی پرسشهایی وجود دارد که عبارت اند از:

1 . آیا اساسا عامل و یا عواملی که واقعا انسان را خوشبخت و سعادتمند کند، وجود دارد و یا سعادت، خواب و خیالی بیش نیست و در این جهان، آنچه خلق شده است، درد و رنج و شقاوت و بدبختی است و بس؟

چنانچه می دانیم گروهی از فیلسوفان قدیم و جدید جهان، بدبینی را شعار خود قرار داده بودند و این طور فکر می کردند که جهان، سراسر، تلخی و درد و رنج است. پر واضح است که این طرز تفکر، با تعالیم الهی به هیچ وجه، قابل تطبیق نیست (البته این مجال را گنجایش تفصیل در این باره نیست).(6)

2 . آیا عامل سعادت و خوشبختی فقط یک چیز است و انسان باید تنها در جستجوی آن یک چیز باشد و یا اینکه سعادت در گرو مجموعه ای از عوامل است؟

3 . آیا آن یک عامل یا چند عامل، در وجود خود انسانْ نهان است یا در جهان بیرون است و انسان باید آن را از خارج وجود خود به دست آورد؟ و یا پاره ای از عوامل خوشبختی، درونی است و بخشی بیرونی؟

4 . اگر همه آن عوامل یا بعضی از آنها در خودِ انسانْ نهفته است، آیا در جسم و نیروی جسمانی است و یا در روح و روان آدمی، و یا برخی در جسم و بعضی در روح است؟

اینها پاره ای از پرسشهای کلیدی است که در این موضوع، قابل بحث و بررسی است. البته در این زمینه سخنهای فراوان گفته شده است که خلاصه همه، این پرسش است که: «سرچشمه خوشبختی» کجاست؟

 

سرچشمه خوشبختی

برخی معتقدند که سرچشمه سعادت (خوشبختی) را در درون خود باید جستجو کرد .

بعضی ها که تفسیر سعادت را «نداشتن ناراحتی» می دانند، بر این باورند که آلودگی با دنیای بیرون، موجب درد و رنج است و هرچه انسان، بیشتر خود را از جهان بیرونْ بی نیاز سازد و رابطه اش را با بیرونْ قطع کند، از سعادت (که چیزی جز خلاصی از رنج نیست) بیشتر بهره مند می شود.

نشانه هایی از این طرز تفکر را در تصوف هندی و افکار بودا و مانی و پیروان ایشان می توان مشاهده کرد.

بعضی دیگر، سرچشمه خوشبختی را در جهان بیرون می دانند و معتقدند انسان، موجودی اینْ جهانی است و تحت تأثیر عوامل این جهان است.

این دیدگاهِ مادّی مَسلک، سعادت را فقط وابسته به عوامل خارجی می داند.

نظر سوم، این است که سرچشمه سعادت را تنها از درون یا از بیرون دانستن، مبالغه است.

انسان نه آن چنان است که بتواند از عوامل بیرونی بی نیاز گردد و بدون استمداد از آنها به کمال و سعادت نائل شود،

و نه آن طور که تمام خوشیهایش منبع بیرونی داشته باشد.

بلکه کانون توانمندیهای درونی انسان، در کنار منابع محیطی و بیرونی، بروز و ظهور پیدا می کند و به شکوفایی و خوشبختی می رسد.

از این رو، اکثر فرهیختگان، سرچشمه خوشبختی را همزمان هم وابسته به عوامل درونی و هم عوامل بیرونی می دانند.

البته سهم هر یک و کیفیت تأثیر هر کدام و نقش ثابت یا متغیّر آنها، متفاوت خواهد بود.(7)

 

 

آفرینش برای خوشبخت شدن

امروزه تکنولوژی، ما را هم نسبت به درد خود بی احساس کرده است و هم نسبت به درد دیگران .

بدین ترتیب که بیش از حد در معرض مسائل سرگرم کننده قرار گرفته ایم.(11) 

صادقانه در مورد زندگی خود فکر کنید. آیا وقتتان را صرف کارهای پرمعنایی می کنید که باعث خوشبختی شما شود؟ یا اکثر وقت خود را صرف کارهایی می کنید که موجب رضایت شما نیست؟

اگر زندگی تان به پایان برسد آیا آرزو خواهید کرد که زمان بیشتری را به گونه ای متفاوت سپری می کردید؟

اگر تنها یک ماه از عمر شما باقی مانده باشد، چه چیزی را تغییر می دهید؟

داشتن خوشبختی یعنی توجه کردن به هر لحظه زندگی؛

در هر لحظه ای که کاملاً حضور دارید، یعنی فرصت حاضر را قدر دانستن و در زمان حال زیستن.

برخی افراد، هنر در حالْ زیستن را ندارند،

زمانِ حال خود را با اشتغال فکری به خاطرات گذشته یا انتظارات پوچ آینده تخریب می کنند.

انسان خوشبخت، فرزند زمان حال است، در زمان حال زندگی می کند، گرچه زندگی در زمان حال را به معنای نادیده گرفتنِ غیر عقلانیِ گذشته و یا مهیا نشدن برای آینده تلقی نمی کند.

او می داند برای خوشبخت شدن به دنیا آمده است، پس در این مسیر، از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمی ورزد.

 

آیین خوشبختی

شما نیز می توانید با رعایت نکات زیر، احساس آرامش و خوشبختی را در خود افزایش دهید:

1 . مرتب و منظم باشید و برای کارهایتان برنامه ریزی کنید.

2 . در کارهای هدفدار، بهره ور باشید.

3 . به افراد دیگر محبت بورزید، و روابط شخصی رضایت بخش را توسعه دهید.

4 . نگرش مثبت داشته باشید و تفکر مثبت و خوش بینانه را توسعه دهید و نگرشهای منفی خود را کنترل کنید.

5 . در زمان حال زندگی کنید و از آینده، استقبال نمایید، و اهداف شخصی برای خود تعیین کنید.

6 . هویتِ مربوط به شخص خودتان را کشف کنید.

7 . به وقایع شاد و خوش زندگی، ارج نهید.

8 . در روابط میانْ فردی، سعی کنید اهل گذشت و بخشندگی باشید.

 

نکته پایانی

لحظات خوشی و نیکبختی همیشه در دسترس هستند، به شرط آنکه:

به هستی خوشبین باشید، نَفَس عمیق بکشید و به آفتاب، سلام کنید.

برای وقتتان ارزش قائل شوید، و آن را تلف نکنید ؛

برای زندگی و سلامت خود سپاسگزار باشید ؛

به یاد داشته باشید، هیچ گاه برای مهرورزیدن، دیر نیست ؛ به روح اطرافیان خود توجه کنید ؛

محبت خود را به دیگران ابراز کنید؛

برای زندگی روزمره سپاسگزار باشید؛

برای نعمتهای خداداد، شکرگزار باشید ؛

به یاد داشته باشید که خوشبختی، تنها امتداد شادی و سادگی است ؛

در هر حال، همواره به یاد خدا باشید ؛ در دوستی با خدا استوار باشید .

و مطمئن شوید که آفرینش برای خوشبختی شماست.(12)

 

 

 


 

1 . اشاره به آیه ای از قرآن کریم: «لَیْسَ لِلاْءنْسانِ إلاّ ما سَعی؛ جز تلاش و کوشش بهره ای برای انسان نیست». (سوره نجم، آیه 39)

2 . رویارویی با چالشهای زندگی و فن آوری، کریس. ال. کلینک، ترجمه: علی محمد گودرزی، ص 441 ؛ فرهنگ آفتاب، ج 2، ص 680 .

3 . همانجا.

4 . برگرفته از کتاب: توحید و تکامل (به ضمیمه سعادت)، مرتضی مطهری، ص 29.

5 . برگرفته از: روانشناسی رشد، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه.

6 . برای توضیح بیشتر، ر.ک به: توحید و تکامل(به ضمیمه سعادت)، مرتضی مطهری .

7 . همانجا.

8 . اشاره دارد به مضمون آیه 24 از سوره انفال .

9 . بحارالأنوار، ج 93، ص 311 .

10 . همان، ج 85 ، ص 164 .

11 . رویارویی با چالشهای زندگی و فن آوری، ص 443 .

12 . در تهیه این مقاله از کتاب: خوشبختی چیست و خوشبخت کیست؟ نوشته احمد لقمانی، استفاده شده است.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 13:23 :: توسط : عبدالحمید امینیان

بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) 

و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند.

 لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید ."شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته

 و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور

 وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را

 دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را

 ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن

 معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی

 دارد.شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین

 بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست.

 او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ

 اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "زن لختی مکث کرد. دست و پای

 دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ

 اثری از کاهن معبد نبود! می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!جمله روز : هیچ چیز ویرانگرتر از این

 نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است...

 

 

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است

و تنها یک گناه و آن جهل است. مولانا

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 12:24 :: توسط : عبدالحمید امینیان

برای خودت دعا کن :

کــه آرام باشی وقتی طوفان می آید تو همچنان آرام باشی 

تا طوفان از آرامــش تــو آرام بگیرد

تــا صــبور باشی آنقدر صــبور تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان 

کنار بروند وخـورشیـد دوباره بتابد

تــا خـورشیـد رابـهتر بشناسی بتوانی هم صحبتش باشی 

و صبح ها برایش نــان تــازه بگــیری

سر سفره خورشـید بنشینی و چای آسمـانـی بنوشـی...

تــا همه ی شب هایت مــاه داشته باشد چون در تاریکی 

محض راه رفتن خیـلی خطرناک است

مــاه چراغ کوچکی است که روشـن شـده تا جلـوی پایت را ببینی...

تــا همیشه جلوی پایت را ببینی آخر راهی که باید بروی 

خیلی طولانی است خــیلی چاله چوله

دارد دام های زیادی در آن پهن شده است و باریکه های خطرناکی داردــ...

تــا پاهایت خسته نشوند وبتوانی راه بیایی چون هــر جای راه بایستی


مــرده ای و مرگی که با

وجود نفس کشیدن به سراغ آدم بیاید خیلی دردناک است 

هیــچ وقــت خودت را به مردن نــــزن

برای خودت دعا کن که زنده بمانی باید همیشه با خـداوند 

در تماس باشی تا به تو بیداری دهد

بیداری هایی آمیخته باروشـنایـی صــدا نــور حـرکت توباید از 

خـداوند شادمانی طلب کنی همیشه

سهمت را بخواه و بیشتر از آنـچه که به شادمانی ارزانی مـی شود 

در دنیا شــادمـانـی بیافرین

تا دیگران هم سهمشان را بگیرند




ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 12:5 :: توسط : عبدالحمید امینیان

مراحل
1. از زمان حال لذت ببرید. هر روز را طوری زندگی کنید انگار آخرین روز زندگیتان است. امروز هدیه‌ای به شماست. زندگی موقعیت‌ها و فرصت‌های زیادی را به شما هدیه می‌دهد اما زمانی می‌توانید از فرصت زندگی کردن خود بیشتری استفاده را ببرید که انتخاب‌های درستی داشته باشید. از هر لحظه زندگی لذت ببرید. هر روز می‌تواند شروعی تازه با انتخاب‌هایی پیش رویتان باشد، پس منتظر چه هستید؟

2. ماجراجو باشید. کمی به اکتشاف بپردازید و از چالش‌های تازه استقبال کنید. همراه با عزیزانتان به دیدن مکان‌های جدید بروید. راه‌هایی را انتخاب کنید که دیگران انتخاب نمی‌کنند. خودتان را اسیر عادت‌های همیشگی نکنید. زندگی با ماجراجویی بسیار هیجان‌انگیزتر خواهد بود.

3. دفترچه خاطرات داشته باشید. موفقیت‌ها و شادی‌های زندگیتان را ثبت کنید. وقت بگذارید و نوشته‌های قبلیتان را بخوانید. این می‌تواند منبع الهام خوبی برای خودتان و دیگران باشد.

4. همه را دوست بدارید. 
- خودتان را دوست داشته باشید. به زیبایی بیرونی و درونی خودتان دقت کنید تا بتوانید همان را در دیگران ببینید. پذیرش از درون می‌آید. به چیزهایی از خودتان که دوست ندارید فکر نکنید. درعوض، چیزهایی را در خودتان پیدا کنید که دوست دارید.

- دیگران را دوست داشته باشید. کسانیکه با شما خوب رفتار می‌کنند را دوست بدارید. بدون اینکه انتظار دوست داشته شدن و محبت دیدن داشته باشید، دوست بدارید و محبت کنید. در برخورد با دیگران خودخواه نباشید.

5. همه آدمها را بپذیرید. مهربان و مودب باشید. از همراهی دیگران لذت ببرید. خوبی‌های آنها را ببینید نه تفاوت‌هایی که با شما دارند. دیگران را قضاوت نکنید و طوری با همه رفتار کنید که دوست دارید با شما رفتار کنند.

6. هدف زندگی را دریابید. چیزی را پیدا کنید که به زندگیتان معنا و مفهوم دهد. وقتی چیزی پیدا کردید که برایش زندگی کنید، مطمئناً بهتر زندگی خواهید کرد. اگر روابطتان هدف اصلی زندگیتان نباشد، شغلتان یا هر چیز دیگری می‌تواند باشد. معنای زندگی شما چیزی است که خودتان تعیین می‌کنید. برای خودتان هدف تعیین کنید و برای رسیدن به آن تلاش کنید.

7. کمک کنید. بی‌دریغ به دیگران خدمت کنید. از همسایه‌تان شروع کنید. به افراد نیازمند کمک کنید. کمک کردن نه تنها باعث می‌شود انسان بهتری باشید، بلکه به رشد دیگران نیز کمک می‌کند.

8.  واقع بین باشید. اهدافی متناسب با توانایی‌ها و استعدادهایتان تعیین کنید. هر تلاش را یک دستاورد درنظر بگیرید. 

9. به دنبال تعادل باشید. روز و شب، جلو و عقب، خوب و بد را در هر چیزی بشناسید.

10. مثبت باشید. بر افکار و اتفاقات خوب تمرکز کنید. خیلی به خودتان سخت نگیرید. اذیت کردن و آزار رساندن به خودتان هیچ فایده‌ای ندارد. مثبت‌ باشید. مثبت فکر کنید، مثبت حرف بزنید و مثبت عمل کنید. همیشه نیمه پُر لیوان را ببینید. 

11. کنترل خود را حفظ کنید. مسئول رفتارها و اعمال خودتان باشید. با خود صادق باشید. در هر موقعیتی یک رمز شخصی داشته باشید. به دنبال زمینه‌های مشترک باشید.

12. به قلب و روحتان گوش دهید. به ندای درونیتان گوش دهید اما برای تصمیم‌گیری آزاد باشید. از غریزه‌تان استفاده کنید. اجازه ندهید دیگران به شما بگویند چه بکنید.

13. ذهنتان را پاک کنید. دعا و راز و نیاز با خدا، تمرینات یوگا، مدیتیشن و تای‌چی روحتان را جوان و شاداب کرده و باعث می‌شود بهتر تمرکز کنید.

14. سبکبار باشید. خواسته‌ها، تمایلات و دارایی‌ها نباید مالک شما باشند. خودتان را از تکانه‌ها آزاد کنید. تصمیم بگیرید فقط به نیازهای ساده و روزمره خود فکر کنید.

15. بخندید. خنده بهترین دارو است. خندیدن در بدن اندورفین آزاد می‌کند و طول عمر شما را افزایش می‌دهد. شادی درونی واقعاً زیبا و لذت‌بخش است.

16. انعطاف‌پذیر باشید. به تغییر بعنوان چیزی مثبت در زندگی نگاه کنید. گاهی اوقات باید با جریانی که پیش از شماست پیش روید.

17. چند هدف روزانه لیست کنید. یک دوست جدید پیدا کنید، برای شنا یا پیاده‌روی بروید. برای لذت بردن از هر روزتان برنامه داشته باشید.

18. چیزهای کوچک را تحسین کنید. وقتی برای پیاده‌روی در محل همیشگی می‌روید، سعی کنید این بار با دفعات قبل متفاوت بوده و چیزهایی جدید کشف کنید. وانمود کنید که کشوری دیگر هستید و بار اول است که به آنجا آمده‌اید. با خانواده‌تان بیرون بروید و خوش بگذرانید. برای درک زیبایی‌های اطرافتان وقت بگذارید.

19. خودتان و دیگران را ببخشید. انرژی منفی که بخاطر شکست‌های قبلی احاطه‌تان کرده و شما را عقب نگه داشته را آزاد کنید. به استقبال هر چیزی بروید که زندگی برایتان پیش می‌آورد.

20. با خودتان و دیگران، مخصوصاً با خودتان، صادق باشید. اگر با خودتان صادق نباشید، استرسی پنهانی در شما ایجاد می‌شود که همه شادی و انرژی‌تان را می‌گیرد. پذیرفتن خود خیلی مهم است. صادق بودن زندگی‌تان را ساده‌تر می‌کند و باعث می‌شود آنهایی که بخاطر دیدگاه‌هایتان دوستتان ندارند از شما دور شوند. صداقت داشتن با دیگران اعتماد می‌سازد و با خودتان اعتمادبه‌نفس.

21. در انتظار فردا باشید. هر روز خاص است. هیچ روزی شبیه روز قبل نیست و هر روزی به نوبه خود زیباست. اگر همه چیز بر وفق مرادتان پیش نمی‌رود، به خاطر داشته باشید که همیشه فردایی وجود دارد. ممکن است فردا زندگیتان بهتر شود.

22. مرگ را بپذیرید. فکر کردن به مرگ باعث می‌شود قدر زندگیتان را بدانید. برای درک زیبایی زندگی و دنیا وقت بگذارید. با مرگ نجنگید یا از آن ترس نداشته باشید.

23. محیط‌ اطرافتان را تحسین کنید. هر از گاهی وقت بگذارید و به پیاده‌روی بروید. تصور کنید از سیاره‌ای دیگر آمده‌اید. به همه چیز با دیدی تازه نگاه کنید، حتی به رنگ آبی آسمان و نور خورشید. به گیاهان، درختان، برگ‌ها و گل‌ها و تکان خوردن آنها با وزش باد دقت کنید؛ به جریان آب و شکل گرفتن آن وقتی درون ظرفی ریخته می‌شود. به موجودات مختلف، حشرات، حیوانات، پرندگان و انسان‌ها نگاه کنید. این کار خاطرات مرده را از ذهنتان پاک می‌کند و روزمرگی را از زندگیتان بیرون می‌کند.

24. افکار منفی‌تان را پاک کنید. برای پاک کردن ریشه افکار منفی (عصبانیت، ترس، تردید، تنفر و ...) وارد عمل شوید. هر فکر منفی را با یک فکر مثبت جایگزین کنید. ممکن است در آن لحظه خیلی حس خوبی نداشته باشید اما وقتی به چیزهای خوب فکر کنید مطمئناً حالتان بهتر خواهد شد. به همه نعمت‌هایی که در زندگی به شما داده شده فکر کنید زیرا بااینکه ممکن است گاهی همه چیز به هم بریزد و اوضاع چندان مطلوب نباشد، اما آینده سرشار از امید است. لبخند بزنید و احساسات و افکار منفی را درون خود نگه ندارید.

25. پایه‌ای محکم برای اعتقاداتتان بسازید. اما، متواضع باشید و به عقاید دیگران احترام بگذارید. از هر چیزی که به آن اعتقاد دارید دفاع کنید و اجازه ندهید دیگران باورهایتان را سرکوب کنند. می‌توانید در عین حفظ باورها و ارزش‌های خود اما از ایده‌های دیگران نیز استقبال کنید. درگیر جزئیات نشوید. وقتی تعارضات بزرگ برایتان پیش می‌آید سعی کنید راه‌هایی خلاقانه برای زندگی با آنها پیدا کنید—کدام مهمتر است، اینکه یکی از عزیزانتان با شما مخالف است یا اینکه دوستش دارید؟

26. لیست پیش از مرگ تهیه کنید. لیستی از همه کارهایی که دوست دارید قبل از مردن انجام دهید تهیه کنید، مثل یاد گرفتن یک مهارت سخت، پیشرفت کردن در یک کار یا ورزش، بانجی‌جامپینگ، ... هر بار که کاری از لیستتان را انجام می‌دهید، جلوی آن تیک بزنید. این روند پیشرفتتان را نشان می‌دهد.

27. دوستیابی کنید. دوستانی واقعی پیدا کنید؛ دوستانی که در حضور آنها بتوانید خودتان باشید. با آنها به جاهای بیشتری بروید تا بتوانید در لذت‌هایتان با آنها شریک شوید. 

28. تقدیر و قدرشناسی‌تان را ابراز کنید. هر روز چیزهایی که قدردانشان هستید را تشخیص دهید. بگذارید خانواده، دوستان و عزیزانتان ببینند تا چه اندازه برای داشتن آنها قدردان هستید. 

29. الهام‌بخش خود باشید. کاری انجام دهید که الهام بخشتان باشد: پیدا کردن یک الگوی تازه برای زندگیتان یا خواندن کلامی عبرت‌آموز از بزرگی. 

30. خود را درگیر گذشته نکنید. نگران اشتباهاتی که در گذشته مرتکب شدید نباشید، سعی کنید از آنها درس بگیرید. هر اشتباه درسی با خود دارد. نگران گذشته نباشید زیرا گذشته است. نگران آینده هم نباشید چون هنوز نیامده است. در امروز زندگی کنید.

31. هیچ چیز را نادیده نگیرید. از همه چیز و همه کس در اطرافتان تقدیر کنید—خانواده، دوستان، خانه، حیوانات، محیط و دنیا. یک روز که بیدار شوید می‌بینید که یکی از آنها را از دست داده‌اید. به همین دلیل باید وقتی آنها را دارید قدرشان را بدانید.

32. همه چیز را پیش‌رو داشته باشید. به خاطر داشته باشید که بااینکه ممکن است در حال حاضر همه چیز سخت به نظر برسد اما بدون شک یک نفر هست که اتفاقات و موقعیتی بسیار بدتر از شما دارد.

33. اجازه ندهید دارایی‌ها بر زندگیتان فرمانروایی کنند. اجازه ندهید وسایل الکترونیکی جدید، لباس‌ها و ماشینتان کنترل زندگی شما را به دست گیرند. دارایی‌های مادی فقط وسیله‌ای برای کمک به بهبودی زندگی شما هستند. خودتان ارجح هستید.

34. آرزوهایتان را دنبال کنید. لیستی از همه چیزهایی که روزی دوست داشتید داشته باشید یا انجام دهید تهیه کنید. با نشستن و نوشتن هیچ آرزویی برآورده نخواهد شد. باید بلند شوید و دست به تلاش بزنید. سخت کار کنید و سعی کنید آرزوهایتان را به واقعیت تبدیل کنید. اگر واقعاً چیزی را بخواهید، راهی برای دست یافتن به آن پیدا خواهید کرد.

35. دلسرد نشوید. شکست را نپذیرید، حتی اگر به نظر برسد تنها گزینه موجود باشد. به موانعی که دیگران برای اینکه به آنچه که هستند تبدیل شوند پشت سر گذاشته‌اند نگاه کنید. آن را وارد زندگی خود کرده و از آنها درس بگیرید. 

36. خودتان باشید. شجاعت لازم برای اینکه خودتان باشید را داشته باشید. خجالت نکشید! شما همانی هستید که هستید. حتی اگر اجتماع دوستتان نداشته باشید، همین هستید، پس چیزی که دیگران فکر می‌کنند را فراموش کنید و زندیگتان را بکنید. کاری را بکنید که دوست دارید چون زندگی شما همان است که خودتان می‌سازید. زندگی شما متعلق به خود شماست. هیچکس دیگر نمی‌خواهد زندگی شما را زندگی کند، پس همه چیز به خودتان بستگی دارد.

37. هر روز یک روز تازه است! از گذشته درس بگیرید، برای آینده هدف تعیین کنید اما درحال زندگی کنید.
برای آنها که تصمیمات مهم می‌گیرند، زندگی می‌تواند کاملاً متفاوت باشد. معنا و مفهوم زندگی شما همان چیزی است که خودتان هر روز با اعمال و افکارتان می‌سازید. زندگی از انتخاب‌های شما تشکیل می‌شود و تصمیم‌گیری اهمیت زیادی دارد زیرا هر انتخاب شما هم عواقب و هم فوایدی به دنبال دارد؛ سعی کنید همیشه قبل از هر تصمیم این دو را در نظر بگیرید.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 فروردين 1393برچسب:, :: 11:32 :: توسط : عبدالحمید امینیان

ازاوضاع و احوال شاکی نباش. اوضاع و احوال همیشه خوب است. این تو هستی کهجایی در درون خود مسئله‌ای می‌سازی و خود را به دردسر می‌اندازی. این نکته را به خاطر بسپار "آنچه باید اتفاق بیفتد، می‌افتد" پس بگذار بیفتد و بدانآنچه اتفاق می‌افتد همه خیر است. درست است که گاهی ناگوار است، اما آنها نیزخیرند. گاهی دچار مصیبت می‌شویم اما در مصیبت هم خیری نهفته است.

"دامنه خیر،چیزی را بیرون نمی‌گذارد،بلکه همه چیز را در بر میگیرد."

مسیحا برزگر


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 18:55 :: توسط : عبدالحمید امینیان

راه من راه کمترین مقاومت است
هرروش یک استراتژی ساده و درضمن قدرتمند است که شما را به سوی یک زندگی آرامترسوق می دهد.
وقتی سخت گیری بی جهت راکنار می گذارید زندگیتان کامل نمی شود،امّا ازشدت مقاومت شما دربرابر زندگی کاسته می گردد.همانطور که درفلسفۀ «ذن» می خوانیم وقتی می آموزید که به جای مقاومت با نیرو،رها کنید و دست بکشید،زندگی شما درشرایط راحتتری قرار می گیرد.
--------
کمال طلب نباشید
تاکنون به یک «کمال طلب» برنخورده ام که ازآرامش درونی برخوردار باشد..درحالیکه همیشه روش بهتری برای انجام دادن کارها وجود دارد،بدین معنا نیست که ازآنچه وجود دارد لذت نبریم .به خودیادآور شوید زندگی به این شکلی که هست اشکالی ندارد.
-----
اشتباه است اگرفکرکنید آرامها موفق نمی شوند.
فکر می کنیم اگربخواهیم به آرامش بیشتری برسیم و دوستدار و مهرانگیز باشیم،ازرسیدن به هدفهامیان باز می مانیم،تنبل و بیحال می شویم.درواقع عکس آن درست است . اندیشه هراس انگیز انرژی فراوانی از ما می گیرد و خلاقیت انگیزه را از زندگی ما دور می کند
-----
به نتایج اندیشه ی خود توجه کنید .
اندیشه های منفی به سرعت وبهمن وار بزرگ می شوند و ازکنترل شما خارج می گردند.آنچه درذهنتان می گذرد آگاه شوید.باید قبل ازاینکه قطار افکارتان به راه افتد جلوی آن را بگیرید.کارتان را روی کاغذی بنویسد.
----
برمهرومحبت خود بیفزائید.
چیزی بهتر ازاین نیست که نسبت به دیگران مهربانتر شویم.محبت کردن چیزی است که می توانید آنرا با تمرین بدست آورید.یک تبسم بکر و زیبا کافیست.یک سلام کردن به کسی که درخیابان راه می رود کافیست.
----
ازخودیادگاریهای خوب برجای بگذارید.
متأسفانه به کسانی برمی خوریم که به قدری به عزیزانشان بی توجهی می کنند که آنها از خیر داشتن رابطه می گذرند..توجه داشته باشید که وقتی روزمرگ فرا می رسد کارهای ناتمامی هست که باید تمام شود.
---
سخن دیگران را قطع نکنید و جمله هایشان را تمام ننمائید.
اصولاً به جای دو نفر فکر کردن و حرف زدن کار راحتی نمی تواند باشد . دیگران برای اینکه سریعتر حرفشان را تمام کنند . باید عجله به خرج دهند و درنتیجه ناراحت و نگران می شوند.دیگران از شما می رنجند
-----
افتخار را به دیگران بدهید.
اغلب به صورت غیر علنی میگوییم به من نگاه کن.من متفاوت ازدیگران هستم.حکایت من جالبتر از حکایت توست. موفقیتهای من ازموفقیتهای شما مهمتر است.
شکستن این عادت دشواراست . امّا نه تنها لذت بخش است بلکه تولید آرامشی می کند که بتوانید نیازتان را به جلب توجه کنار بگذارید
جالب توجه اینجاست که وقتی نمی خواهید جلال و جبروت خود را به رخ دیگران بکشید، توجه دیگران به شما بیشتر جلب می شود و شما به آرامشی که به آن احتیاج دارید می رسید.
----
بیاموزید که درلحظه ی اکنون زندگی کنید.
بدون توجه به اینکه دیروز یا سال قبل چه اتفاقی افتاد و یا فردا چه اتفاقی ممکن است بیفتد یا نیفتد،لحظه ی اکنون جایی است که همیشه درآن قرار دارید.اغلب درمقام مجاب کردن خود هستیم که روزی بهتر از امروز خواهیم داشت . متأسفانه این روحیه همچنان ادامه دار می شود و این روز هرگز فرا نمی رسد."وقتی درگیر نقشه های دیگر هستیم فرزندانمان درحال رشد هستند.
آنهایی که دوستشان داریم ازما دور می شوند یا می میرند.بدنهایمان ازفرم مطلوب خارج می شوند و رؤیاهایمان نابود می گردند،جان کلام آنکه زندگی راازدست می دهیم.درواقع تضمینی وجود ندارد که برای ما فردایی در کارباشد . لحظه ی اکنون تنها زمانی است که دراختیار داریم .
-----
بگذارید اغلب حق به جانب دیگران باشد.
یکی از مهمترین سؤالاتی که می توانید از خود بپرسید این است:"آیا می خواهم حق با من باشد یا آیا می خواهم شاد باشم؟"
دفاع از مواضع خود انرژی زیادی می برد و اغلب میان ما وسایر اشخاص مهمّ درزندگی ما فاصله می اندازد
بعضیها احساس می کنند وظیفۀ آنها این است که به دیگران ثابت کنند نقطه نظرهای آنها اشتباه است.
واقعیت این است که همه ی ما ازاینکه کسی مارااصلاح کند تنفرداریم.قرارگرفتن درآرامش این است که به دیگران اجازه بدهیم حرفشان را بزنند و احساس کنند که درست می گویند
----
شکیباترشوید
هرچه صبوتر باشید شرایط موجود رابهتر تحمل می کنید و زندگی بدون صبر و شکیبایی به شدت ملال آور است.شکیبایی به زندگی شما بُعد قبولی و پذیرفتن می دهد و برای صلح درون ضرورت دارد.اگرخوب نگاه کنید همیشه معصومیت را دردیگران می بینید . همیشه، حتی درشرایط ناراحت کننده.وقتی این کار را می کنید صبور و شکیبا می شوید و به طرزی غریب ازلحظاتی که شما را ناراحت کرد لذت می برید.
---
تمرین شکیبایی
شکیبایی کیفیتی از وجود است که می توان با تمرین برمیزان آن افزود.زندگی خود به کلاس درسی تبدیل می شود که برنامه درسی آن صبر و شکیبایی است .
درشرایط شکیبایی تمرکز بیشتری پیدا می کنم.به این نتیجه می رسم که با مسئله مرگ و زندگی روبه رونیستم.بدون شکیبایی،حوادث سادۀ زندگی،اضطارگونه می شوند ورنجش ودلخوری به همراه می آورند وفشار خون رابالا می برد
----
درمحبت کردن پیشقدم شوید.
باید بدانید که حق به جانب بودن تقریباً هرگز به اهمیت خوشبخت بودن نیست .راه خوشبخت بودن سخت نگرفتن است.
وقتی می گذارید تا دیگران حق به جانب باشند،ازشدت رفتارتدافعی آنها می کاهید و می گذارید تا نسبت به شما احساس بهتری پیدا کنند.حتی ممکن است این اشخاص متقابلاً به شما محبّت کنند ،امّا اگربه دلیلی این کار را نکنند بازهم مهم نیست.
-----
ازخودبپرسید :"آیا یکسال دیگر هم این مسئله مهم است ؟"
----
بپذیرید که دنیا منصفانه نیست.
زندگی هرگز منصفانه نیست . خبرخوبی نیست،امّا دردرست بودنش تردید نکنید.متوجه نیستیم که شاید هرگز قرار نبوده که زندگی منصفانه باشد.این حقیقت که دنیا منصفانه نیست هرگز بدین معنا نیست که نباید برای بهتر شدن زندگیمان تلاش کنیم
----
کاری نکردن را بپذیرید
اگرحداکثر یک ساعت بیکار باشی،احساس ملامت جایش را به احساس آرامش می دهد و بعد از کمی تمرین به آرامش می رسی.بسیاری از اضطرابها وتلاشهای درونی ما ازذهن بیش از اندازه فعال ما سرچشمه می گیرد
----
تحمّل استرس را کاهش دهید.
برای من عجیب است امّا همه کسانی که در دوره های آموزش استرس ثبت نام می کنند می خواهند به شکلی برتحمل استرس بیفزایند و بیشتر تحت فشار قرار بگیرند.
نیازی به این نیست که همه ی کارها را انجام دهید. وقتی ذهنتان درآرامش قراردارد و میزان استرس شما کاهش یافته است،رفتارتان مؤثرتر می شود و برلذتی که اززندگی می برید افزوده می شو
----
خود را در مراسم تدفینتان مشاهده کنید.
اگرخود را در مراسم تدفین خودتان در نظر بگیرید ، می توانید به گذشتۀ خود نگاه کنید و تغییرات مهمی به زندگی خود بدهید.اینگونه متوجه می شوید که چگونه کسی می خواهید بشوید،می فهمید چه اولویت هایی برایتان مهمتر هستند
----
به تکرار بگوئید :"زندگی یک اضطرار نیست"
ما به قدری هدفهایمان را جدی می گیریم که تفریح و لذت بردن از زندگی را فراموش می کنیم.چه خوب بود اگر به خود یادآور می شدیم که زندگی صرفاً یک اضطرار نیست .
-----
اهمّیت ندادن
درحالیکه سرگرم کارهای دیگر خود هستید مغزشما فرصتی پیدا می کند تا مسائلی را که به آن واگذار کرده ید حل و فصل کند.
منظور این نیست که مسامحه کنید و کارها را به عقب بیندازید.منظور این نیست که شعلۀ اندک زیر غذا راخاموش کنید،بلکه منظور این است که به غذا فرصت پخته شدن بدهید.
---
همه روزه ازکسی تشکر کنید.
این استراتژی ساده به روزی چند ثانیه بیشتر وقت احتیاج ندارد. اگرصبح بااحساسی ازتشکر ازخواب بیدار شوید ،جزآرامش به چیزی فکر نخواهید کرد.
-----
به غریبه ها لبخند بزنید،درچشمانشان نگاه کنید و به آنها سلام کنید.
میان نگرش ما دررابطه با غریبه ها و میزان خوشبختی ما رابطه ای وجود دارد. وقتی به این توجه کنید که ما مردم تا چه اندازه به هم شباهت داریم به معصومیتی که در همه ی ما هست پی می برید.
----
همه روزه ،لحظاتی را به تنهایی و درسکوت بگذارید.
خواه روزی ده دقیقه "مراقبه" باشد یا تمرین یوگا، یا گذراندن دقایقی درطبیعت یا قفل کردن در حمام و ده دقیقه ایستادن زیر دوش؛ تنها بودن با خویشتن اقدام مهمّی است که باید انجام دهی
----
شنونده ی بهتری شوید.
گوش دادن مؤثر چیزی بیش از دست کشیدن ازعادت قطع کردن صحبت دیگران است،چیزی بیش از تمام کردن جمله به جای آنهاست.گوش دادن مؤثر توجه کامل داشتن به افکارکسی است که صحبت می کند.می توان گفت که گوش ندادن ما نمادی از روش زندگی ماست.
----
جبهۀ خود را عاقلانه انتخاب کنید.
بعضیها برسرهرموضوعی رویارویی می کنند و برسرهرمطلبی می جنگند.درنتیجه زندگیشان به یک جنگ دائم تبدیل می شود.
روش بهتری برای زندگی کردن درآرامش این است که بدانید کدام جبهه ارزش جنگیدن دارد وکدام جبهه ندارد.اگرقصد گرفتن ندارید جبهه های خود را مدبرانه انتخاب کنید.
-----
مراقب روحیۀ خود باشید.
کسی که صبح اول وقت ازروحیۀ خوبی برخوردار است ممکن است همسرش راعاشقانه دوست بدارد،ازکاروازاتومبیلش لذت ببرد.به آینده خوشبین است و ازگذشتۀ خودراضی است.امّا همین شخص دربعد از ظهر همان روز اگرروحیه اش خراب شده باشد ممکن است احساس کند که ازشغلش متنفر است . ممکن است احساس کند که همسربسیار بدی دارد ،ممکن است احساس کند که اتومبیلش قراضه است واحتمالاً به این نتیجه برسد که درشغلش پیشرفتی نخواهد کرد.
----
نمی توانید همیشه همه را راضی کنید.
یکی از دروس اجتناب ناپذیر زندگی روبرو شدن با عدم تأیید دیگران است . مورد تأیید افراد خانواده،دوستان و دیگران واقع شدن به معنای بالاتر بودن و بالاتر قرار گرفتن ما نیست . واقعیت این است که هرکس به روش خود زندگی را ارزیابی می کند.
----
مهربانی را تمرین کنید.
منظور این است که بدون انتظار رفتار متقابل به دیگران محبت کنیم .مهم ترین امتیاز محبت کردن به دیگران این است که به زندگی شما نشاط بیشتری می بخشد.
----
به فراسوی رفتار نگاه کنید .
آیا هرگز ازخود یا از کسی شنیده اید که مثلاً : "اهمیت نده،نمی داند چه می کند "! اگر می دانیم کارمند اداره ی پست سرعت لازم را ندارد،فرض رابراین بگذاریم که او روز بدی را پشت سرگذاشته است . شاید روزگار خوبی ندارد.به فراسوی رفتاراشخاص توجه کردن،ساده تر از آن است که فکر می کنید.
----
معصومیت راببینید.
برای خیلیها یکی از دشوارترین جنبه های زندگی این است که نمی توانند از رفتار دیگران سردربیاورند.اشکال اینجاست که ما دیگران را بی گناه ارزیابی نمی کنیم بلکه آنها را مقصر و گناهکار می دانیم . اگربیش از اندازه به رفتار اشخاص توجه کنیم،به آنها اجازه می دهیم که به ما احساس بدی بدهند
----
فروتنی را تمرین کنید.
امّا هرچه کمتر خواهان تأیید وتصدیق دیگران باشید،بیشتر مورد تأیید آنها واقع می شوید . مردم شیفتۀکسانی هستند که ازاعتماد به نفس زیاد برخوردارند.اغلب مردم دوستدارکسی هستند که نیازی به خودستایی نداشته باشند.مردم کسانی را دوست دارند که مکنونات دل خود رابادیگران درمیان بگذارند.این بار وقتی احساس کردید به خودستایی نیاز دارید،دربرابر وسوسۀ آن مقاومت کنید.
-----
وقتی مطمئن نیستید نوبت کیست که کسیۀ زباله را بیرون ببرد،خودتان این کاررابکنید.
وقتی خوب فکر می کنم می فهمم چه راحت کارهایی را که انجام می دهم درخاطره نگه می دارم،امّا کارها و مسئولیت های زنم رادرحافظه ام حفظ نمی کنم.به راستی که عجیب است . اگر بخواهید حساب همۀ کارهایی را که می کنید نگهدارید،کارتان به دشواری می کشد
----
ازعیب یابی اجتناب کنید.
همانطور که با نزدیک شدن زمستان همه سعی می کنند درزها و شکافهای ساختمانشان را برای جلوگیری ازنفوذ آب باران وبرف بگیرند،بعضیها پیوسته دراین فکر هستند که ببینند کجای زندگیشان عیب و ایرادی پیدا کرده تا آنرا برطرف سازند. این کار را نکنید
----
به واقعیت ها توجه کنید
مردم سرزمینهای مختلف با هم تفاوتهای اصولی دارند . اصل واقعیت های متفاوت می گوید که مردم با هم تفاوتهای اصولی دارند . امّا نه تنها مردم و اقوام مختلف با هم تفاوتهای اصولی دارند،بلکه درمجموعۀ یک قوم و مردم یک کشور نیزاشخاص زندگی را به شیوه های متفاوتی می بینند
----
به محدودیتها وکمبودهای خود بها دهید
خیلیها مرتب ازناتوانی خودحرف می زنند.هزاران جملۀ منفی وعلیه خوددیگر.ذهن ما ابزار قدرتمندی است.وقتی نتیجه می گیریم که مطلبی درست است،وقتی به این نتیجه می رسیم که چیزی دورازدسترس ماقرار دارد،عبورازاین مانع روانی برایمان دشوار می شود.
----
به خاطرداشته باشید که درهرکارمشیّت الهی درکاراست.
وقتی زندگی ماانباشته ازمیل وآرزوی دیدن تقدّس درهمه چیز باشد،اتفاق غریبی می افتد.احساسی ازآرامش پدیدار می شود.به چیزهایی بر می خوریم که قبلاً ازدیدن آنها عاجز بودیم . وقتی به خاطر داشته باشیم که در هر چیزی تقدّس خداوند دیده می شود،مسائل تغییر می کنند.ب
----
انتقاد نکنید
وقتی درمقام داوری و انتقاد ازکسی حرف می زنیم درواقع نیاز خود رابه انتقاد کردن رامطرح می سازیم.هیچ فایده ی مثبتی درآن متصّور نیست.کارمثبتی صورت نمی گیرد.
-----------
به خاطر تفریح هم که شده با انتقادی که از شما می شود موافقت کنید.
به عنوان یک اقدام مثبت با کسی که از شما انتقاد کرده موافقت کنید.نمی گویم حرمت و عزت نفستان را خدشه دار سازید و بی جهت انتقاد و جنبه های منفی آن را بپذیرید . امّا می گویم در بسیاری از موارد موافقت کردن با انتقاد از شدّت ناشی ازآن می کاهد و به شما فرصتی می دهد تا از نظرات دیگران با خبر شوید .
---------------
لیوان شما روزی می شکند.
این یکی از تعالیم بوداست که من آنرا بیست سال قبل آموختم.این عبارت درزمینه های مختلف یاور من بوده است.جان کلام دراین است که زندگی در حال تحول دایم است . همه چیز شروع وختمی دارد . بدن ما هم روزی زاده می شود و زمانی از بین می رود.اگرانتظار شکسته شدن داشته باشید،وقتی شکست درحیرت نمی شوید.
------
به هر کجا بروید همانجا هستید
اغلب اشخاص گمان می کنند که اگر جای دیگری باشند وضعشان بهتر می شود .شادتر و خوشبخت تر می شوند . امّا اینطور نیست."به هر جا بروی ذهنیت خودت را با خود می بری . این واقعیتی است که به هر جا بروی آنجا هستی
-------------
آرامش
اغلب ما استراحت را به زمانی موکول می کنیم که سبد کارهایمان خالی شده باشد . البته هرگز این اتفاق نمی افتد.سبدکارهای ما هرگز خالی نمی شود. بهتر این است که آرامش را کیفیتی درنظر بگیریم که هرزمان که بخواهیم به آن دسترسی داشته باشیم.آرامش چیزی نیست که بخواهیم آن را به زمان دیگری موکول کنیم .
-------
کارها رابه نوبت انجام دهید.
وقتی درآن واحدچندکاررابا هم انجام می دهید،غیرممکن است که بتوانید در لحظۀ حضور داشته باشی.بنابراین نه تنها نمی توانید ازلحظۀ استفاده کنید،بلکه سودمندی خود را نیز تا حدود زیاد از دست می دهید.تنها به یک کار توجه کنید . درکاری که می کنید حضورداشته باشید.وقتی در کاری متمرکز می شوید،به آن کارعلاقه مند می شوید ودیگر آنکه کارائیتان به مقدار زیاد افزایش پیدا می کند.
------
تمرین قرارگرفتن در" چشم توفان"
منظوراین است که بتوانید درغوغای فعالیتها آرامش خود را حفظ کنید .می توانید نفس کشیدن راتمرین کنید.می توانید گوش دادن را تمرین کنید.می توانید به دیگران اجازه بدهید که حق به جانب باقی بمانند وازآن لذت ببرند.مسئله اینجاست که درصورتی می توانید این کار رابکنید که ذهنتان رابرای رسیدن به این مهم آماده سازید.باادامۀتمرین خیلی زودزندگی کردن درچشم توفان را می آموزید.
------

به جای آنچه می خواهید به آنچه دارید فکرکنید.
واقعیت این است که هرچه دایرۀ خواسته هایتان رابیشتر کنید ناراضی تر باقی می مانید.کسی که می گوید: "وقتی به خواسته ام برسم ناراحتی ام برطرف می شود." درست وقتی به خواسته اش رسید،خواسته دیگری پیدا می کند.
-----
اندیشه های منفی رابا تمرین کناربگذارید .
اندیشۀ منفی به هر صورت وجود دارد . امّا مهم است است که با این اندیشۀ منفی چه می کنید.می توانید افکارتان را تحلیل کنید ویا افکار منفی را نادیده بگیرید.جدی نگرفتن اندیشه های منفی بسیار آرامش بخش تر است . اندیشه ای که از ذهن شماست نمی تواند ،بدون رضایت شما ، شما را ناراحت کند.
-----
هرجاهستید شاد باشید.
متأسفانه بسیاری از ما شادی خود را به بعد موکول می کنیم . نه اینکه کار را از روی عمد انجام دهیم بلکه به جای آن به خود وعده و وعید می دهیم که روزی خوشبخت خواهیم شد
-----
به خاطر داشته باشید،هرچه را تمرین کنید همان می شوید.
تمرین تکراری از اصولی ترین قوانین و روشهای معنوی و راه های "مراقبه" واندیشه است.به عبارت دیگر،هرچه را بیشتر تمرین کنید همان می شوید،اگرعادت کنید که دربرخورد با ناملایمات زندگی دچارافکارمنفی شوید،زندگیتان بازتابی ازاین تکرار خواهد بود . ناراحت می شوید زیرا به مفهومی ناراحت بودن را تمرین کرده اید. به همین شکل می توانید کیفیات محبت،صبروشکیبایی،مهربانی ، تواضع وآرامش را تمرین کنید.
متأسفانه بسیاری ازمردم بیش ازآنکه به ذهن و به معنویات خود برسند،اوقاتشان راصرف شستن اتومبیل یا تماشای برنامه های تلوزیون می کنند. اگر به این مهم توجه داشته باشید که آنچه را تمرین کنید همان می شوید،چقدر بهتر خواهد بود اگرجنبه های مثبت را تمرین کنید.
-----
به ذهن خود آرامش بدهید.
پاسگال می گفت:"مشکل انسانها این است که نمی توانند دراتاقی تنها به سکوت بنشینند." فکرنمی کنم تا این حد با صحبت پاسکال موافق باشم امّا معتقدم که ذهن ساکت اساس آرامش درون است و آرامش درون به آرامش بیرون تبدیل می شود .
"مراقبه" انواع و اقسام مختلف دارد امّا اصولاً مراقبه به مفهوم خالی کردن ذهن است . معمولاً مراقبه دریک محیط ساکت انجام می شود . چشمانتان را می بندید و توجهتان را به نفسهایتان معطوف می کنید . دم و بازدم. وقتی افکار به ذهنتان هجوم می آورند بی تفاوت به آنها کار خودتان را می کنید و توجهتان را به دم و بازدم خود معطوف می سازید.
-----
یوگا را تمرین کنید.
با آنکه یوگا ماهیتی جسمانی دارد مزایای آن،هم جسمانی و هم احساسی است . درزمینۀ جسمانی یوگا عضلات را تقویت می کند.به ستون مهره ها و استخوانها قدرت می بخشد و به بدن انعطاف می دهد.درزمینۀ احساسی یوگا وسیله ای درخدمت کاستن ازاسترس است . ارتباط ذهن و جسم را متعادل می سازد و به شما احساسی از راحتی و آرامش می دهد .
-----
خدمت بی چشمداشت بکنید.
وقتی برای کسی کاری می کنید و متقابلاً انتظار ندارید که او برایتان کاری انجام دهد،احساس خوبی پیدا می کنید.درست همانطور که با ورزش کردن "اندورفین" را در مغزتان سرازیر می کنید و احساس خوبی پیدا می کنید اقدام محبت آمیز شما به شما احساس بسیار خوبی می دهد .
-----
ازندانستن ناراحت نشوید.
واقعیت این است که نمی دانیم چه اتفاقی خواهد افتاد . امّا فکرمی کنیم که ازآینده با خبریم.اغلب اوقات به خاطر هیچ و پوچ سروصدا می کنیم وازکاه کوه می سازیم.درذهنمان سناریو می نویسیم و به اتفاقات وحشتناکی که در پیش داریم فکرمی کنیم .امّا دراغلب موارد دراشتباه هستیم.
-----
کلیت وجود خود را تصدیق کنید.
اگراحساس می کنید که کمی حسود هستید،کمی حرص می زنید یا عصبانی هستید،به جای اینکه افکارتان را در خود دفن کنید می توانید با روحیۀ باز با آنها روبه رو شوید.به خود می گوئید:"ممکن است من کامل نباشم امّا به این شکل که هستم هم اشکالی ندارم."
------
به کمکهای کوچک بها دهید.
مانمی توانیم دنیا راتغییراما برای اینکه دنیای بهتری بسازیم نیازی به این نداریم که دنیا راتغییر بدهیم.اقدامات محبت آمیز کنیم،کارهایی هست که همین حالاهم می توانیم انجام دهیم.
به خاطر داشته باشید صدسال دیگر مردمان دیگری زندگی می کنند.
درزندگی وتاریخ بشر یکصدسال،آنقدرها بلند نیست.امّا یک نکته هست که نباید فراموش کرد.یکصدسالدیگرهمۀ ماازاین سیارۀ خاکی خارج شده ایم.
-----
گیاهی برویانید.
یکی از هدفهای زندگی معنوی و یکی از لازمه های آرامش درون این است که بی چشمداشت محبت بورزید.تمرین کنید که عزیزانتان رابدون چشم داشت دوست بدارید . آنها را به همین شکلی که هستند دوست بدارید.گیاه شما می تواند آموزگار حیرت انگیزی باشد که به شما قدرت عشق را آموزش دهد.
-----
موفقیّت معنی دار را از نو تعریف کنید.
گاه،تحت تأثیر موفقیتهایی که به دست می آوریم راهمان را گم می کنیم . عمری را به جمع آوری موفقیتها،مورد تحسین واقع شدن،شناخته شدن و مورد تأیید وتصدیق قرارگرفتن سپری می کنیم به طوریکه معنای موفقیت معنی دار از ذهنمان خارج می شود.
اگررسیدن به آرامش و مورد مهر و محبت قرار گرفتن یکی از هدفهای اصلی شما باشد دراین صورت چرا موفقیت خود را در مفاهیمی از قبیل مهربانی و خوشبختی جستجو نکنید ؟به اعتقاد من بهترین موفقیتها منشاء درونی دارند.
-----
مجبور نیسیتید دریافت کنندۀ ناملایمات باشید.
کسی شما را ناراحت می کند و شما احساس می کنید که باید این ناراحتی را به جان بخرید و واکنش نشان دهید . اگربه خود گوشزد کنید که مجبور به تحمل ناملایمات دیگران نیستید،ازشدت استرس درزندگی خود می کاهید.وقتی دوستان زنگ می زند،توپ پرتاب شدۀ او را نگیرید.به عبارت دیگر،مجبور نیستید شریک ناملایمات او شوید . به این ترتیب چه بسا او شخص دیگری رابرای طرح مشکلاتش پیدا کند.
-----
ازقدرت فکرتان غافل نشوید .
واقعیت این است که تا کسی جلو نفستان را نگیرید متوجه نمی شوید که دارید تنفس می کنید . اندیشه هم مقوله ای از همین قبیل است . ازآنجا که پیوسته درحال اندیشیدن هستید فراموش می کنید که می اندیشید.اندیشیدن امری نامرئی است .امّا برخلاف نفس کشیدن،اگرفراموش کنید که فکر می کنید می تواند زیانهای جدی به زندگیتان وارد کند . می تواند شما را ناخشنود، خشمگین و استرس زده کند.
-----
بیشتر لزوماً بهتر نیست .
امّا تمایل به بیشتر و باز هم بیشتر داشتن،تمایلی سیری ناپذیر است . تا زمانی که فکر می کنید بیشتر داشتن بهتر است هرگز سیر نمی شوید.به محض اینکه به چیزی یا به جایی می رسیم اغلب ما بلافاصله سراغ بعدی را می گیریم.این گونه حق ناشناس می شویم وقدر آنچیزهایی را که داریم نمی دانیم.
-----
ازخودبپرسید"کدام مهم است ؟"
وقتی صبح از خواب بیدار می شوم لحظاتی را صرف این پرسش می کنم .کارهای مهم و مهمتر را به خودم یادآور می شوم.وقتی لحظاتی راصرف تعیین اولویتها می کنم،بیشتر در "لحظه" قرار می گیرم، ازشدت شتابم کاسته می شود.
-----
به کارهای خودتان برسید.
سابقاً ازروی عادت بی آنکه کسی ازمن خواسته باشد درگیر مسائل دیگران می شدم . نه تنها تلاشهایم بی نتیجه می ماند،بلکه کسی ازکارم تشکر هم نمی کرد . و حتّی در مواقعی سبب رنجش دیگران می شدم . امّا اززمانی که تصمیم گرفتم سرم به کارهای خودم مشغول باشد زندگیم بسیار مرتب تر شد .
حالا وقتی دراموری که به من مربوط نیست دخالت نمی کنم،فرصتی پیدا کرده ام که به کارهایی که به واقع مربوط به من است و کارهایی که دیگران از من می خواهند برایشان انجام دهم رسیدگی کنم.
-----
فرصتی راصرف درون خود کنید .
همه روزه فرصتی را به خود اختصاص دهید . می توانید همه روزه صبحها کمی زودتر از خواب بیدار شوید،فرصتی را صرف خواندن،مطالعه،دعا و نیایش،تعمق،مراقبه،یوگا،ورزش و یا هر کاری که صلاح می دانید بکنید


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 18:4 :: توسط : عبدالحمید امینیان


ما هرگز بی حصاری را تجربه نکرده ایم . و از بی حصاری ترس داریم

در حالی که درمان همه دردهایمان در رهایی و بی حصاریست

تواضع واقعی یعنی نداشتن کبر .کبر یعنی منیت . هر وقت ذهن از از من ها خالی شد متواضع شده

دایما و به شکلهای مختلف به ما گفته اند باید چیزی باشی . و ارزشهای اعتباری را هم به عنوان چیز نشانمان داده اند

و دو عامل ترس از محیط و احساس نیاز به چیزی شدن مدام یکدیگر را تقویت میکنند

گرگ سالهاست که رفته ولی ما هنوز پشت دیواریم . جامعه توهم حضور گرگ و ضرورت دیوار را به ما تحمیل کرده و هنوز هم خودش آنرا حفظ میکند

توجه کن که اندیشه هایت مال خودت نیست . در سکوت و در بی اندیشگی تو با اصل خودت و زندگی رابطه میگیری

داشتن ها به معنای بودن ها نیست . همه ثروت دنیا هم برای تو باشد معنایش این نیست که تو دارای کیفیت روانی تشخص هستی . حتی کثرت فکر هم دلیل شکوفایی آن نیست

ذهن عادت غلطی دارد . آن عادت غلط این است که از قضایای زندگی چیزی به اسم من میسازد . این من غلط عین جهل است و ما از آن انتطار خرد داریم

برای بیدار شدن از این خواب دو راه وجود دارد اول آگاهی دوم تکنیکهای عملی

وقتی من دارم از خودم تعریف میکنم در واقع حس کوچکی درونی ام مرا وادار کرده سعی کنم خودم را بزرگ جلوه بدهم

و اگر واقعا احساس بزرگی میکردم تلاش نمیکردم بزرگ بودنم را ثابت کنم

در واقع ما داریم از موجودی بیگانه درون خودمان دفاع میکنیم و اگر یک لحظه دست از دفاع برداریم کار آن عجوزه تمام است

یکی از تکنیکها این است که کارهایت را توجیه نکنی . دلیلی ندارد عمر خود را صرف توجیه شرارتهایی کنیم که با اصالت ما نسبتی ندارد

اگر اتفاقی بیفتد که تمام انسانها بمیرند و فقط یک نفر باقی بماند بلافاصله هویت فکری اش از بین میرود . چون انسانی دورش نیست که خودش را با او مقایسه کند

و اگر همینطوری که همه انسانها هم زنده هستند ما به پوچی مقایسه پی ببریم و آن را متوقف کنیم کار عجوزه تمام است . مقایسه از ابزار اصلی منیت و هویت فکری است

ما از کودکی به چیزهایی علاقه مند شده ایم که به ما وعده یک شخصیت مجلل را میدهد . و این خط نفس است . این مانع شادمانی و رهایی است .

زندگی انسانها بر اساس نمایش شکل گرفته و در اینچنین شرایطی فقط چیزهایی که ابزار وانمود باشند مورد تحسین اند .

برای همین اینقدر نگران شکل صحبت کردنمان هستیم . ولی نگران گوش کردنمان نیستیم .

رفتارهایمان واقعی نیستند . گوش کردن و صحبت کردن و لباس پوشیدن و .... همه نمایشی اند .

و انسان به خاطر نمایشی زندگی کردن صمیمیتش را با هستی از دست داده و برون ریشه برون گرا شده است

حتی خودشناسی انسان هم نمایشی و برای تظاهر شده

گوش کردن مهمتر از صحبت کردن است . صحبت کردن ابزار نفس است

ذهن ما بیش از اینکه در عالم واقعیت سیر کند در اوهام سیر میکند

فکد باید ضعیف شود و حس ها باید قویتر شوند

ما از فکر برای خود پناهگاه میسازیم

ما دلمان میخواهد دیگران گنده بودن ما را تایید کنند و در خور یک انسان بزرگ با ما رفتار کنند

ولی دیگران این کار را که نمی کنند هیچ دایما به شکلهای مختلف سعی میکنند حالیمان کنند که مهم نیستیم

بنابر این ما از دیگران متنفر میشویم

و بدتر اینکه از خودمان هم ناراحتیم که چرا نمیتوانیم در خور توقعاتمان از خودمان رفتار کنیم

یکی از عوامل حفظ هویت فکری نفرت است

یکی از راههای ارضای این نفرت بزک کردن شخصیت خودمان و کوبیدن آن بر سر دیگران است

و از راههای دیگر ارضای این حس استثمار و فریب و تحقیر دیگران است

در حالی که اصالت انسان قابل تعبیر نیست و در رده ارزشها نمیگنجد و آن را نمیتوان ابزار رقابت و نمایش قرار داد

میل به فریب آنقدر قوی است که من حاضرم عمری را در ترس و استرس بگذرانم و به تو بقبولانم که من شجاعم

انسانها مدام میدوند و له له میزنند تا به جایی برسند

و همه چیز را با سر هم بندی و بنداز در رویی میگذرانند

رابطه انسان با تمام ابعاد زندگی سطحی و موقتی و کم عمق است

زندگی نمیکند بلکه دنیای درونی خود را با تک عملهایی تکرار میکند

قیاس یک عمل شیطانی است . پایه انانیت و نفسانیت است

بخشش یک کیفیت فطری است و نبخشیدن هم کیفیتی دیگر است و این دو متضاد هم نیستند بلکه تعابیرشان در تضادند

شیطان به خاطر انانیت و قیاسش رانده شد و ما در این خصوصیت با شیطان شریکیم و این خلاف مسلمانیست

حالات فطری را ما نیستیم بلکه هر لحظه در حال هست شدن آنهاییم

چنان در اشتغال به تهبه آلاف و اولوف و رخت شخصیت غرقیم که نمیفهمیم کی به هفتاد سالگی میرسیم

اگر یکی به انسان بگوید "باعرضه" آیا با تفسیر و تعبیر او ما واقعا صفتی به نام با عرضگی را بدست میآوریم ؟

به هوش باش که فریب نخوردن سخت ترین کار است چون میل و ماده فریب پذیری در خود ما هست

به هر نسبتی که مکتبها حرف حساب بیشتری داشته باشند دنگ و فنگ و ادا اصولشان کمتر است

و هر قدر مکتبها دنگ و فنگی تر باشند مشتریشان بیشتر است

ما واقعا نمی خواهیم دست به ترکیب هویت ذهنی خود بزنیم بنابراین سعی میکنیم هم هویت ذهنی را حفظ کنیم و هم مشغول بازی خودشناسی شویم و به آن دلخوش باشیم

یکی از تمرین های سست شدن عنان گسیختگی فکر این است که سعی کنیم در برخورد با قضایای زندگی بلادرنگ واکنش نشان ندهیم

و سعی کنیم واکنشی نشان دهیم که کلیشه ای نباشد . عادتی نباشد

واکنش اگر خارج از قالب مانوس ذهن باشد کمک میکند تا بر ذهن مسلط تر شویم

عادت شکنی از لم های مهم است

وقتی در رابطه با کسی قرار میگیری خواه به تو احترام کرد یا اهانت در نظر بگیر که رفتار او از اصلتش بر نمیخیزد . بلکه از وجود بدلی اش صادر شده است

و توجه کن که آن چیزی که چشمت می بیند با شخصیتی که از طرف مقابل ادراک میکنی متفاوت است

هر عملی که از کسی سر بزند که نشان دهنده ضعف من و قدرت او باشد . من را حساس میکند . ما به طور عجیبی در مقابل انسانها احساس ضعف میکنیم

اگر به نوارهای هویت ها و منم منم ها توجه نکنی رفته رفته خاموش میشوند

حساسیت نشان نده تا این بازی شخصیت خاموش شود

شاید بتوان گفت مهمترین عامل حفظ هویت فردی دیوارهای نامریی قضاوت هستند که مانع جدی در مقابل رهایی هستند

تو به یک سری فعالیت هایی دست میزنی . دانشگاه میروی یا با کسی درگیری داری یا میخواهی به مقامی برسی . اما همه اینها حکم لعابی دارد بر روی یک ناتوانی اساسی

رفته رفته از ارزشهای اجتماعی کوههایی پیش روی انسان میگذارند که نه تنها روشن و واضح نیست بلکه متضاد و موهوم هم هستند

و این کوهها ماهیتی دارند که انگار پشت هر کوه کوه بزرگتری است هنگامی که به اولی برسی دومی مطرح میشود و پایانی هم ندارد و دلیل آن مقایسه است

و انسان دچار زندگی القایی و تحمیلی میشود و رغبت به زندگی را از دست میدهد

صدها فکر به شکل صدها ارباب بر ذهن تو حکومت میکنند

اگر پدر تو ابن سینا بود و هر روز پدرت را میدیدی که با دوستانش درباره مطالب عمیق هستی گفتگو میکند دیگر درباره خاله ام کم محلی کرد و فلانیها مبل دارند و ما نداریم فکر نمیکردی

و چون جز همین زندگیهای سطحی چیزی ندیده ایم و نشناخته ایم درگیر همین زندگی میشویم

ما به حقیرانه زیستن و تصور حقیر بودن خو کرده ایم برای همین است که احساس میکنیم نمیتوانیم مانند مولوی به رهایی برسیم

لازم نیست این تصور حقیر بودن را وانهیم . همین که نسازیم اش کارش تمام شده است

علت اینکه تو نمیتوانی از احساس نا توانی خلاص شوی این است که در یک کلاف ذهنی درهم برهم و متضاد گیر افتاده ای

بحث برسر توانستن یا نتوانستن نیست . آگاهی است که به کار رهایی میآید

یک عمر کارهای ما نمایشی بوده و حالا رهایی و انجام یک کار واقعی برایمان سخت می نمایاند

اصولا نفس زندگی در نمایش به انسان احساس نا توانی میدهد

روابط انسانها بر اساس خشونت و رنج بنا شده . انگار انسان دوست دارد هر جریانی را به شکل مسئله در آورد

میراثی که از جامعه گرفته ای را داری به فرزندانت میدهی . پس جامعه را دشمن ندان . همدرد خودت بدان

من ده قدم که کوه را بالا بروم خسته میشوم و تو بیست قدم و دیگری صد قدم . هیچکدام ما ناتوان نیستیم . توان ما با هم فرق دارد . وقتی مقایسه آغاز میشود ناتوانی و توانایی و حقارت و ... هم مطرح میشود

بدن نمیتواند بیش از ده قدم برود و برداشت ناتوان بودن هم از خود ندارد . مقایسه این احساس رات بر او تحمیل میکند

تا وقتی انسان یاد نگیرد که خود را بپذیرد هر کجا که برود احساس نقص و نامرادی میکند . به علت مقایسه

بزرگترین مانع ما در راه رهایی تصاویری است که از ناتوان و ناقابل بودن خود داریم

ناتواتی حاصل جهل است

وقتی کارت را از موضع ناتوانی شروع نکنی و قصدت هم بازی و خود منشغولیت نباشد به راحتی میتوانی تمام انرژی ات را یکجا در یک امر صرف کنی

انسان دایم با خودش صحبت میکند چون بنیاد هویت فکری بر الفاظ است

حتی توصیف زیبایی هم حایل بین درک زیبایی و من اصیلم میشود

همه این حرفها برای این است که داروی رهایی را بنوشی . وقتی نوشیدی دیگر حرفی باقی نمیماند . رابطه ات با حقیقت بی واسطه میشود . خودت مستقیما خواهی دید

مهمترین مسئله موجود ما رهایی از نفس است

خود شناسی ما هم مثل بقیه کارهایمان موکولی شده . کارها را موکول میکنیم به آینده . حتی خوشبختی و رهایی را هم موکول میکنیم

یک وضعیت مناسب برای مراقبه تاریکی است

من خودم را با دیگری مقایسه میکنم و بعد احساس حقارت میکنم و بعد برای جبران حقارتم دنبال مدرک و شغل فلان و توسعه و ... می افتم

وچون نمیخواهم به احساس حقارتم اعتراف کنم اسامی و دلایل دیگری برای کارهایم و تلاشهایم جور میکنم

و در این میان حرکتهای کور دیگری هم اتفاق می افتد که دلایلش برای خودم هم مشخص نیست

یعنی کارهایم از روی آگاهی نیست و تلاش میکنم دلایل اصلی و واقعی کارهایم نامشخص بماند و حتی خودم را هم گول میزنم

جامعه ما را از زندگی ترسانده و در عین حال میگوید ترس چیز بدی است و باید پنهانش کنی

حرکتی که تو امروز میکنی به زنجیری وصل است که دنباله اش به سی سال قبل باز میگردد

سعی کن هر احساس و حالت و واکنشی را که داری به صراحت لمس کنی تا از کانون اصلی مسئله دور نمانی

هویت فکری یعنی ترس حقارت حساسیت . یعنی رنج و حسادت و بدبختی

من وقتی یک ماشین خوب میبینم ناخودآگاه میگویم چرا اینها ماشین فلان داشته باشند ولی من نداشته باشم . خانه خوب می بینم همینطور . مقایسه در ما کیفیتی اتوماتیک پیدا کرده

ای آدمیزاد تو که اسباب رفاه برایت فراهم است . دیگر چه کار داری فلانیها یک ویلا دارند یا صدتا . تو زندگی خودت را بکن

مقایسه وجود انسان را خالی از کیفیت و ماهیت روحی میکند و آن را عاطل و باطل میکند

آیا این فاجعه نیست که انسان خودش را تبدیل به دستگاه کپی کند و همین هم کل آرامش زندگی اش را بگیرد

فراغت یعنی فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . نه غم گذشته و نه ترس آینده

وقتی نیت ظاهری ات با نیت باطنی ات متفاوت باشد کاری که میکنی نه به درد آن نیت میخورد نه این نیت

یعنی به یخچال نیاز داری ولی میروی اجاق گاز میخری و میخواهی ازش کار یخچال را هم بکشی

معنایش این است که در زندگی هیچ کاری را برای همان کار انجام نمیدهیم

و انسان در تمام زندگی اش حتی یک حرکت واقعی انجام نمیدهد و خودش هم دقیقا انگیزه واقعی رفتارهایش را نمی داند

زندگی ما اینجوری شده که صبح از خانه بیرون میآییم و می بینیم مردم دارند به یک طرف میدوند و ما هم دنبالشان میدویم بدون اینکه بدانیم به کجا میدوند و چرا

من اگر به ده ملیون احتیاج داشته باشم تا نیازهایم را بر طرف کنم بعد از آن هر چقدر جمع کنم حکم سنگ ریزه بی ارزش را دارد . اما مقایسه گرفتگی نمیگذارد این را بفهمم

پولی که به درد من نخورد حکم همان مقام اعتباری و غیرمفید یا همان دانش نمایشی تو را دارد

به خودت میگویی انسان غیر خوشبخت . با چه معیار و ضابطه ای این نتیجه را گرفته ای . از کجا میدانی حال یک انسان عادی نباید همینجوری باشد . با چه معیاری این صفت را به خودت نسبت میدهی . اگر خودت را مقایسه نکنی

و تو اگر نخواهی چیزی بشوی ذهنت از غبار پاک خواهد شد

کار صحیح فقط این است که از خواب شخصیت بیدار شویم

و ذهن اگر پاک شد از همه آلودگیها پاک میشود و نمیشود فقط یک گوشه از استخر دهن را تمیز نگه داریم و بقیه اش آبی آلوده داشته باشد

در مقایسه کیفیتی نهفته است که منجر به خود بزرگ بینی میشود . خود عزیز بینی باعث بسیاری از غمهاست و مانع رهایی است

ما را دچار خود مرکزیت کرده اند . مرکزی که ربطی با اصالت من ندارد

چرا ما شخصیت خود را کسی میدانیم که در آینده خواهیم شد ؟ از کودکی ما را اینجور بار آورده اند

زرنگ بودن و متشخص بودن را بر روی قله ای گذاشته اند و گفته اند اینها حق تو است مال تو است برو به آن برس و بعد خودشان هم در جهت عکس حرزکت کرده اند و از زندگی ترسانده اند

یکی از موانع بزرگ برای رهایی خود بزرگ بینی است

علت اضطراب مشروط بودن شخصیت است . تو خود را درصورتی بزرگ میدانی که چیزی شده باشی

تو از فاصله میترسی . بین این کار تا آن کار را سعی میکنی پر کنی تا فاصله نباشد . خود را دائم مشغول میکنی تا فاصله نباشد . در حالی که فاصله خود ساخته ذهن است

آنچه در درون ما در معرض خطر قرار میگیرد و نتیجتا باعث عصبانی شدن ما میشود هویت فکری است

به نظر میرسد بیشترین سهم از هدف انسان را خشم و نفرت ورزیدن تشکیل داده است

به علت عادت به وضع موجود به ذهنمان هم خطور نمیکند که میشود زندگی و روابط و دنیایی با شکل دیگری داشت

بیشترین وقت زندگی ما به جای لذت بردن از این مهمانی با شکوه صرف نفرت ورزیدن و پیشی جستن در یک مسابقه پوچ میشود

اینها همه حاصل نفس است . حاصل شخصیت است

هدف ما بزک دوباره و بیشتر شخصیت است نه از دست دادن آن

ما میخواهیم به شکلی سلاح را تیزتر کنیم نه اینکه آن را بیندازیم

به هویت فکری خودت و دیگران ضربه بزن و کمترک انداز سگ را استخوان

بچه پولدارها با پول خود را تخدیر میکنند تا کمتر رنج عمیق خود را احساس کنند . اما بی پولتر ها بیشتر رنج را احساس میکنند . بنابر این احتمال رهاییشان هم بیشتر میشود

مقام و ثروت و شهرت و مدرک حکم تخدیر را دارند

کسانی که خود را تخدیر میکنند هنگامی که ابزار تخدیر ازشان گرفته شود آنچنان در مقابل این رنج پنهان شده احساس ضعف میکنند که خیلی هاشان دست به خود کشی میزنند یا هپروتی میشوند

یکی از فواید نماز و دعا کوتاه کردن موقتی دست ذهن است و تقویت صمیمیت باطنی

ذهن ما پر از خشم و نفرت است و طفل معصوم هدف خوبی است برای تخلیه آن

این ماشین نفرت و آزار خودی و غریبه نمیشناسد و دائما مشغول کار است

بیشترین آزار جامعه بر روی بچه ها از طریق مقایسه است

در عمل محال است عمله خوشبخت را بر مهندس بدبخت ترجیح دهی

ما خوشبختی را تجربه نکرده ایم بنابراین نمیتوانیم محتویات آنرا درک کنیم

ما در ازای ارزشهای ویترینی حاضریم همه چیز خود را قربانی کنیم

اولین قدم در راه تربیت بچه این است که او را درگیر مقایسه و مسابقه نکنیم

هر انسانی خود را دردانه خلقت میداند و ناراحت و خشمناک است که چرا ارزشهایی که همه سهم او بوده برای دیگری شده است

انسان هویت فکری هر رابطه ای را با دید گرفتن دنبال میکند . و این حاصل ارزش اجتماعی زرنگتر بودن است

چنین دیدی انسان را خشن و بی رحم میکند

من میخواهم از تو چیزی بگیرم و تو هم همینطور . هر دو هم این را میدانیم که تا چیزی ندهیم چیزی نمیگیریم . بنابراین رابطه ما سودا گرانه میشود

انسانی که خود مرکز بین است و دچار هویت فکری شده است دادن را ناحق و گرفتن را حق خود میداند .

برای همین وقتی مجبور میشود چیزی بدهد سعی میکند تا جایی که میتواند بدلی اش را بدهد .

برای همین است که اینهمه دروغ و تظاهر رواج دارد . جامعه پر از حرفهای زیبا است . ولی هیچکسی برای هیچکس دیگر باطنا احترام واقعی قائل نیست

دوستی من . احترام من . تواضع و تعارفاتم هیچکدام اصلی نیستند . بدلی اند

و همه ما المثنی یکدیگریم و قرارداد ضمنی با هم داریم که لفاف را از روی جنس هم کنار نزنیم و در تاریکی معامله کنیم

شناخت جامعه سخت نیست . مثل خود ما است . ولی به صلاحمان نیست اصل قضیه را به روی خودمان بیاوریم که همه با جنس بدل داریم داد و ستد میکنیم

و میل فریب مانع میشود که از این بازی دست برداریم

ذهن ما گیج است . فریب خورده است . بنابراین نمیتواند قضایای زندگی را به صورت یک کل ببیند . گسسته بین است

و همه جست و خیزها و دویدنها برای این است که جلب به به کنیم . برای تخدیر رنجها است

یک تکنیک آرامش این است که کلمات را در ذهنت کش بدهی . سرعت عبورشان را کند کنی

ساختمان ذهن به گونه ای است که میل به استثمار کردن دارد ولی اینکه همین ویژگی اش باعث استثمار شدنش میشود . استثمار مالی یا فکری یا هر چیز دیگر

فکر من تعبیر شغلی من را با تعبیر شغلی تو مقایسه میکند و بعد افسرده میشود

وقتی قیاس نباشد همه چیز یک واقعیت است نه یک رنج . حتی افسردگی هم در قیاس با شادی معنا مییابد و الا یک حالت است برای خودش و ارتباطی با انبساط خاطر ندارد

من نمیگویم تو امکان دیدن نداری . این حرف جبریون است . من میگویم دستمالی به چشم تو بسته است که نمیگذارد ببینی

و بزرگترین وظیفه تو در زندگی باز کردن همین دستمال است

یک تاکتیک ذهن برا مواجه نشدن با پوچی خودش این است که خودش را به یک سری چیزهایی میچسباند . مثل حزب و برند و تیم و ...

و تصور " این همانی " میکند یعنی خودش را با آن چیز یکی میکند و مقابل گروه مقابل موضع میگیرد

تعریف و تمجید یک راه زیرکانه برای پنهان کردن حسادت است

من به دروغ ماسک یک انسان خوشبخت و شاد را به چهره میزنم و تو باور میکنی و حسودی ات میشود

و چون طاقت خوشبختی من را نداری و شادی و خوشی را فقط حق خودت میدانی نسبت به من بی رحم و خشن میشوی . غافل از این که در پشت آن ماسک یک انسان بیچاره در حال دست و پا زدن است

وتو اگر درک کنی که من هم یکی مثل تو ام نه بهترم نه بدتر . آنوقت دید و رابطه ات عوض میشود

صفات هویت فکری از آن جدا نیست . اگر صفاتش را از آن بگیری خودش هم نیست میشود

صفات حقیر و بدبخت مربوط به شخصیت من است نه خود من . اگر از شخصیتم جدا شوم من رها هستم . نمیشود شخصیت را بخواهم ولی صفاتش را نخواهم . محال است کسی گرفتار شخصیت باشد و خود را حقیقتا شجاع و متین و ... بداند

اگر واقعا این حرفها را بفهمی دیگر به شجاع بودن و تشخص و مهم بودن و اینها فکر نمیکنی

اگر درک کنی که شدن چیزی جز بازی نیست آنوقت با انسانها بر سر رسیدن به سراب مسابقه نمیگذاشتی

اگر زنگار شخصیت کنار برود خود اصیلت نمایان میشود . آن نه از جنس ترس است نه شجاعت نه حقارت است و نه تشخص و نه هیچ چیز دیگر . چیزی است متفاوت با آنچه تا کنون در طریق شدن داشته ای

ما شخصیت پر مدال و افتخار میخواهیم تا سپری باشد برای مبارزه با انسانهای دیگر

اگر صادقانه با موضوع برخورد کنیم می بینیم که رقبای اصلی ما در این مسابقه همین دوستان و آشنایان خودمانند

ما بیشتر بپاهای زندگی خود را همین افرادی میدانیم که ما را میشناسند . این بپاها را حذف کن تا سبکبار شوی

دانستنی که مکاشفه ای نباشد و حصولی باشد موجب رهایی نمی شود

اصولا شکسته نفسی بیخودی از نفس صادر میشود و نفس عین کبر است

از دید مولوی جستجوی بیهوده رد است . هم سرآب و هم دونده به سوی آن درون خود توست . در ذهن خود توست

عرفان متعلق به کسی نیست . همیشه بوده . دیدن حقیقت بی پرده و بی واسطه یعنی عرفان

چطور میتوانی با ده ها نفر در حال مقایسه و مسابقه باشی ونترسی

من شادم و تو نیستی چون من در روز بارها به به و چه چه به سمت خودم جلب میکنم و تو به چنین چیزی دسترسی نداری . اما در واقع همانقدر که تو در گنداب خودت دست و پا میزنی من هم میزنم . و من بیشتر نگران از دست دادن این تاییدها هستم و تو نگران جلب آنها

اگرتوجه کنی می بینی هر کاری که در آن پای ارزش در میان نباشد برای ما بی اهمیت است

شادی در انسان باید جوری باشد که وابسته به هیچ مناسبتی نباشد

ما مخربیم دنبال بهانه میگردیم تا از طریق تخلیه نفرت کسب لذت کنیم

جنگ ما جنگ نفرت است و تلاش داریم شخصیت دیگران را شکست بدهیم و حتی تلاش برای حذف فیزیکی طرف مقابل نیست بلکه هدف خرد کردن شخصیت دیگری توسط شخصیت خودمان است

واقعیت پولی که من دارم و برای هفت پشتم هم کافی است چه ارزشی دارد جز اینکه جامعه به آن ارزش اعتباری داده است

و باید بفهمی این بازی چقدر پوچ است و تا به مسخرگی این بازی پی نبری و از آن خارج نشوی رها نخواهی شد و چشمت نور را نخواهد دید

هر زمان از خودت بپرس آیا کارهای الانت در خور این مهمانی با شکوه است یا نه

همه رفتارهای ما کپی برداری از اتوریته هاست . دیگر جایی برای اصالتمان نمیماند

اهمیت مسایل بیرونی ناشی از نیاز ما به آنهاست . ولی اگر خوب دقت کنی می بینی این نیاز ساخته ذهن است

مسایل بیرونی نمیتوانند چیزی را درمان کنند که در ذهن خودمان ساخته شده

همه بدبختیها در اثر تعبیرات است و تا تعبیر است همین داستان ادامه دارد

من چیزی نیستم و لازم هم نیست چیزی باشم جز اصالت خودم

اگر این را فهمیدیم از دویدن ها و تلاش برای شدنها دست می کشیم و ذهن یک ذهن ساده و صریح و نترس و عریان میشود

مولوی میگوید این برونی ها همه آفات توست و میگوید هیچ نی مر هیچ نی را ره زده است

وقتی حکومت اتوریته ها بر ذهن پایان یابد و ذهن آزاد و رها و بی غبار شود تازه می بیند که جامعه چه چیزها و چه کسان بی اعتباری را معتبر ساخته و اسیر اعتبار اجتماعی شان شده

انسان دیگر باورش نمیشود که خود بتواند بفهمد یا بدون کمک دیگری چیزی را درک کند

و چون به خود اعتماد ندارد باید آویزان مکتبی شود

هم مرشد و هم مرید هر دو طالب ارزش اند فقط ساختمان روانی یکی دنبال زیر دست بودن است و دیگری طالب بالا دست بودن

و هر کس سعی دارد تا خود را به گروه و دسته و باندی وصل کند تا کوچکی خود را نبیند و برای گنده کردن خودش باید آن باند یا مکتب را گنده جلوه بدهد

هر گوشه ای دکانی زده اند و ارباب ذهن شده اند مانند قدیمها که خانها ارباب جان و مال بودند

و البته سلطنت اینها در اثر میل به بردگی ماست

فکر شخصیت نمیگذارد ما با طبیعت رابطه داشته باشیم

حتی ما در زیر لعاب عرفان و خود شناسی هم به دنبال کسب زیرکی برای تسلط بیشتر بر دیگران هستیم

انسانی که در جستجوی خود شناسی هست با کسی که در جستجوی پول هست فرقی ندارد .

اصولا هر کاری که از نفس سر بزند فاقد هرگونه خیری است

حضرت رسول میفرمایند اگر نبود این فکرهای بیهوده که در سر شماست و این سخنان بیهوده که در دهان شماست شما هم میدیدید آنچه را من می بینم و میشنیدید آنچه را من میشنیدم

ما سوداگر بار آمده ایم و در هر رابطه ای به دنبال منافع هستیم

وقتی در جامعه چیزی اتوریته شد شاعر بهترین شعرش را و کارخانه بهترین سهامش را و هر کس بهترین چیزش را به او میدهد تا به او وصل باشد و این کار باز هم قدرت اتوریته او را بالا میبرد

با زندگی جوری رفتار میکنیم انگار میخواهیم زود تمام شود . عجله داریم . با زندگی صمیمی نیستیم . انگار از آن ترس داریم . ما فرار آلوده شده ایم

یکی از ارزشهایی که جامعه در ویترین گذاشته دوست داشتنی بودن است

تظاهر به دوست داشتن هم نوعی سوداگری است . دوستت دارم تا دوستم داشته باشی و این یک ارزش اجتماعی است

مشکل بعضی جوامع مذهبی این است که ارزشهای دینی را با ارزشهای اجتماعی قاطی کرده اند و زور ارزشهای اجتماعی میچربد برای همین رشوه میدهند و از آتش جهنم نمیترسند ولی از زرنگ نبودن میترسند

انسان هویت فکری همیشه به دنبال ارضای یک نیاز شخصیتی و دریافت یک ارزش است . همین که به آن ارزش نائل شد رهایش میکند چون دیگر با آن کاری ندارد

بچه نه قدرت تلافی دارد و نه قضاوت کننده است برای همین پدر و مادر بدترین رفتارها را با او میکنند

شرایط اجتماع جوری است که فرد به خاطر کارهایی که کرده و دارد میکند دایما احساس گناه باید بکند

اصولا وقتی خود ما تربیت نشده ایم و اسیر نفسیم چطور میخواهیم بچه را تربیت کنیم

مثلا تو به من میگویی احمق من ناراحت میشوم و بعد خود را آرام میکنم تا نگویند عصبی است . د رحالی که اگر در سلامت کامل نفسانی بودم اصلا از اول ناراحت نمیشدم

زور ارزشها بسیار زیاد است و اگثر کارهای انسان نشات گرفته از آن است

انسان در مقابل گرگ و مار فرار میکند و برایش عار هم نیست ولی در مقابل یک انسان دیگر فرار نمیکند چون از ترسو بودن میترسد

و اصولا انسان فقط به انسان توجه دارد و غیر انسان را طرف حساب خود نمی داند

تو وقتی گدای ارزش شدی برای رسیدن به آن تن به هر پستی هم میدهی

خود تخریبی بدون اینکه عمدی باشد نتیجه فاصله بین خود فعلی و خود ایده آلی است

آنچه به عنوان شخصیت خودت میشناسی چیزی نیست جز نظریات دیگران در مورد خودت

حالا تو میدانی که جایی برای رسیدن وجود ندارد و چیزی برای شدن نیست و آینده ای که برای خود خلق کرده بودی سراب بوده و باید رهایش کنی و احساس میکنی چیزی کم است

احساس میکنی وسیله ای برای پر کردن نیست . خب خلایی هم وجود ندارد . بار را خود ذهن خلق کرده و حالا برای آن دنبال تکیه گاه میگردد

رهایی انسان در گرو زوال خشم و کینه و نفرت است

یکی دیگر از موانع رهایی احساس غبن از بابت گذشته است

یاس عمیق منجر به رهایی میشود . یاس همان بن بست است . وقتی دیگر هیچ دست و پایی نزدی و تسلیم شدی آن تسلیم همان رهایی است

حیران شو . رب زد نی تحیرا . آدم حیران چون و چرا نمیکند فقط نگاه میکند .

من را از میانه بردار و به زندگی نگاه کن آنوقت یک موجود واحد بی نام و وصف می بینی


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 18:1 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

   تا زمانی که مقایسه و رقابت حاکم بر روابط انسانهاست، امید عشق و محبت اصیل یک امر محال است. تا وقتی رقابت وجود دارد، احساس حقارت و ترس هم وجود دارد و این دو مخل عشق و هرگونه احساس مطلوبند.
 
   اگر ارزشهای ما بر دیگران بچربد، نتیجهٔ آن احساس نوعی سرمستی، نخوت‌آلود و در عین حال توأم با هراس و دلهره خواهد بود. زیرا ارزشهائی که احساس سرمستی در ما ایجاد کرده‌اند هر آن ممکن است از ما گرفته شود!
 
 
برگرفته از کتاب "تفکر زائد"

 

 

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 17:50 :: توسط : عبدالحمید امینیان

  تا زمانی كه مقایسه حاكم بر نگرش ذهن است، احساس رضایت، شادمانی، كفایت و بسندگی یك امر محال است.
 
   وقتی مقایسه در كار است، به هر حال بنده همیشه از بعدی و به علتی خودم را نسبت به دیگری، بی‌هوش، بی‌كفایت و ناموفق خواهم دانست.
 
 
برگرفته از کتاب "آگاهی"

 

 

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 17:47 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

   در زمینهٔ امور روانی، بهبود تدریجی و اصلاح و پیشرفت بمرور زمان، بی‌معنا است. باید تحول و دگرگونی یکباره حادث بشود. یعنی پندارهائی که در ذهن لانه کرده و ما آنها را بنام "من" می‌شناسیم، یا باید یکباره از ذهن خارج شوند، یا بتدریج و مرور زمان و امروز و فردا کردن هم خارج نمی‌شوند.
 
   "فردا و سال دیگر کمی بهتر خواهم شد"، فریبی است که فکر در کار ما می‌کند برای اینکه حیات خود را از امروز به فردا و از فردا به هزاران فردای دیگر بکشاند و ما را از لزوم دگرگونی اساسی و وانهادن یکبارهٔ "من" غافل نگه دارد.
 
برگرفته از کتاب "تفکر زائد"

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 17:45 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

   ما را از کودکی در خط "بزرگی" کوک کرده‌اند و در مسیر "شخصیت" قرار داده‌اند و بحرکت واداشته‌اند. بنابراین ما اکنون جز به بزرگی به چیز دیگری نمی‌اندیشیم. و اگر بیندیشیم، می‌خواهیم آنرا نیز بخدمت بزرگی درآوریم. ما افسون‌شدهٔ جلال و بزرگی هستیم و بنابراین از مسائل اساسی زندگی بی‌خبریم.
 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 17:42 :: توسط : عبدالحمید امینیان

خدایا این چه مصیبت و بدبختی وحشتناکی است كه بر انسان وارد شده است. این واقعاً یک بلای عظیم است، یک خسران فاحش است که انسان حالات اصیل و فطری خود را فراموش کند، با فطرت خود بیگانه شود و به جای آن یک شبه هستی دروغ و عاریت را حاکم بر خود و زندگی خود نماید.

   انسان چند سالی بیشتر هستی و حیات معنوي به معنای واقعی ندارد آنهم معنويتی که هنوز خام است و رشد نکرده است ـ طفل معصوم سفر زندگی را تازه شروع کرده و هنوز در ابتدای راه است که جامعه آن میراث شوم را یک شبه، مثل یک کابوس هولناک بر او تحميل می‌کند.

   و این میراث است که چشمه هستی فطری شاداب و پر طراوت او را می‌خشکاند و از او یک کویر خشک و یک برهوت می‌سازد که زمانی به طراوت و زيبايی بهشت بوده، کويری که پر از خار است با مقداری گل‎های کاغذی که فقط زرق و برق دارند، نه بو نه شادابی و نه طراوت.
 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 17:38 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

زمین را عاشقت کردی، هوا را عاشقت کردی
و هر چه بود بین این دو تا را عاشقت کردی

گِلت وقتی که حاضر شد خدا لبخند زد، یعنی
ز بس زیبا شدی حتی خدا را عاشقت کردی

به خود می بالم از عشقت ولی همواره می پرسم:
چه در ما یافتی آیا که ما را عاشقت کردی؟!

 

 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, :: 12:43 :: توسط : عبدالحمید امینیان

هدیه حاج شیخ حسنعلی نخودکی به امام راحل

ازحضرت آیت‌الله آقا موسی شبیری زنجانی نقل شده است که: در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام درصحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید درحدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می گوید با شما سخنی دارم.حاج حسنعلی نخودکی می گوید: من درحال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می آید و می گوید چه کار دارید؟
امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (ع) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده؟ حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند:اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و درهر جائی به کار نبرید؟ امام خمینی (ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می بارید،  با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی توانم چنین قولی به شما بدهم.
حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام (ره) شنید روبه ایشان کرد وفرمود:حالا که نمی توانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد می دهم و آن این که:
بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هوالعلی العظیم» می خوانی.
و بعد تسبیحات فاطمه زهرا(س) را می گویی.
وبعد سه بار سوره توحید «قل هوالله احد» را می خوانی.
و بعد سه بار صلوات می گویی:اللهم صل علی محمد و آل محمدو بعد سه بار آیه مبارکه: و من یتق الله یجعل له مخرجا. و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله، بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدراً؛ (طلاق/2 و 3) (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند و او را از جائی که گمان ندارد روزی می دهد، و هرکس برخداوند توکل کند کفایت امرش را می کند، خداوند فرمان خود را به انجام می رساند، و خدا برای هرچیزی اندازه ای قرار داده است.) را می خوانی که این از کیمیا برایت بهتر است.
منبع:بشارت، ش 58.

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 13:33 :: توسط : عبدالحمید امینیان

اغلب گمان می‏ کنند مقصود از عبادت، همان حرکات و ورد و ذکرهای خشک است که بر اثر عادت انجام می‏شود و یا تنها نماز و روزه و امثال آن را عبادت به حساب می‏آورند

اما باید توجه داشت که عبادت مفهوم بسیار گسترده‏ای دارد

و برای آن یک معیار کلی بیان شده است :

آنچه برای خدا انجام می‏گیرد عبادت است

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 13:26 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
 زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
                                 سهراب سپهری


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 13:22 :: توسط : عبدالحمید امینیان


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 13:2 :: توسط : عبدالحمید امینیان

خبرگزاری فارس: ارزش واقعی انسان به چیست ؟

علّامه محمّد تقی جعفری می‌‌‌فرمودند:

عدّه‌‌‌ای از جامعه‌‌‌شناسان برتر دنیا در «دانمارک» جمع شده بودند تا دربارة موضوع مهمّی به بحث و تبادل نظر بپردازند. موضوع این بود: ارزش واقعی انسان به چیست؟

برای سنجش ارزش خیلی از موجودات، معیار خاصّی داریم؛ مثلاً معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است. معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیّت آن است. معیار ارزش پول، پشتوانة آن است. امّا معیار ارزش انسان‌‌‌ها در چیست؟

هر کدام از جامعه شناس‌‌‌ها صحبت‌‌‌هایی داشتند و معیارهای خاصّی را ارائه دادند.

وقتی نوبت به بنده رسید، گفتم: اگر می‌‌‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می‌‌‌ورزد.

کسی که عشقش یک آپارتمان دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است.

کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است.

امّا کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازة خداست.

علّامه فرمودند: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناس‌‌‌هایی که صحبت‌‌‌های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند.

وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی(ع) است. آن حضرت در «نهج البلاغه» می‌‌‌فرمایند: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ؛ ارزش هر انسانی به اندازة چیزی است که دوست می‌‌‌دارد.»

وقتی این کلام را گفتم دوباره به نشانة احترام به وجود مقدّس امیرالمؤمنین علی(ع) از جا بلند شدند و چند بار نام آن حضرت را بر زبان جاری کردند.


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 12:53 :: توسط : عبدالحمید امینیان


تعریف خوشبختی چیست ؟


پاسخ - خوشبختی به واژه شادی، خوشحالی، غرور و افتخار نزدیکتر است یا به واژه ماشین، خانه و لباس ؟

خوشبختی یک حس و هیجان است .

وقتی ما در مورد خوشبختی صحبت می کنیم بخش حسی مغز ما فعال می شود.

یعنی ما سراغ هیجانات مثبت مثل شادی ،شعف و غرور می رویم .

خوشبختی یک فرایند پیچیده است که مولف های آن متعدد هستند .

معمولا برای هر هیجان شدیدی ،حداقل شش مولفه مطرح می کنند .

اولین مولف ارزیابی شناختی است یعنی ما وقایع را چطور تفسیر می کنیم ، ارتباط وقایع را با خودمان می سنجیم ، نسبت وقایع را با اهداف خودمان مشخص می کنیم و چه برداشتی از آن می کنیم .

فرض کنید شما در محیطی قرار می گیرید و فردی حرفی می زند که ممکن است توهین آمیز باشد . برداشت انسانها از این حرف متفاوت است . ممکن است که شما احساس کنید که او می خواست به من توهین کند و به شخصیت من لطمه وارد کند و بدنبال آن یکسری حس ها و رفتارها را بدنبال آن دارید . گاهی ارزیابی ما این طور است که می گوییم شاید از جای دیگری ناراحت است یا خسته است یا شاید مشکلی دارد یا لحن صحبت های او همین طوری است.

واکنش ها و حس های ما در این دو حالت متفاوت هستند . در مورد خوشبختی هم همین طور است . وقتی ارزیابی های ما طوری باشد که نگذارد ما حس خوبی داشته باشیم ، قاعدتا کمتر با خوشبختی روبرو می شویم .

وقتی بیشتر اوقات ارزیابی من این طور است که اطرافیان من با منصف نیستند و من همیشه مورد ظلم واقع می شوم ، اینها ما را به این سمت می برند که ما کمتر احساس خوشبختی بکنیم .

پس بعضی از افراد به دلیل نوع ارزیابی شناختی که از واقعیت اطرافشان دارند، ممکن است که کمتر احساس خوشبختی بکنند . ما به آن موقعیت یک معنای شخصی می دهیم . و آن معنای شخصی باعث می شود که آن هیجان خودمان را مشخص کنیم که الان خوشحال باشیم یا ناراحت یا عصبانی باشیم یا احساس رضایتمندی و خوشبختی بکنیم و شدت هیجان را هم تعیین می کند . گاهی ممکن است که خیلی هیجانی بشویم یا هیجانات ما کمتر باشد .

احساس خوشبختی هم تحت ارزیابی شناختی ما قرار می گیرد .

مولفه ی دوم تعریف ذهنی است . یعنی اول ارزیابی شناختی صورت می گیرد ، حالا ما یک تجربه ی ذهنی (یعنی حال و هوای احساسی که داریم. خوشحال یا ناراحت می شوم یا حس خوب یا بدی پیدا کنم) از آن حس داریم .

مولفه ی سوم گرایش پیدا کردن به یک فکر وعمل مشخص است یعنی بدنبال ارزیابی و تجربه احساسی، حالا ما تمایل داریم که یک جور خاصی فکر بکنیم و به شیوه ی خاصی رفتار بکنیم .

مرحله ی بعدی یکسری واکنش های جسمی است . وقتی ما حس هایی را تجربه می کنیم یکسری واکنش های جسمی هم داریم . وقتی ما می ترسیم ، احساس می کنیم که دهان مان خشک می شود یا عرق می کنیم یا ضربان قلب ما بالا می رود . در حالت عصبانیت هم همین طور است . یکسری دستگاه عصبی خودمختار در بدن ما وجود دارد که آنها واکنش های جسمی ما را نسبت به هیجانات تنظیم و مشخص می کنند . گاهی ما متوجه نمی شویم که این موقعیت برای من ایجاد اضطراب می کند ولی ما از صدای تپش قلب مان می فهمیم که دچار استرس شده ایم.

مولفه ی دیگری که هیجانات دارند حالتهای چهره است . ما معمولا حس های مان را با چهره نشان می دهیم و حس های دیگران را هم از چهره شان متوجه می شویم . ما ممکن است که دوستمان را ببینیم و قبل ازاینکه با او حرفی بزنیم به او بگوییم بنظر می آید که امروز سر حال نیستی . حالت چهره یکی دیگر از مولفه هایی است که در هیجانات می تواند به ما کمک کند.

واکنشی که ما نسبت به این مولفه ها داریم این است که اول یک ارزیابی می کنم ،برداشتی می کنم  و یک معنایی به این موقعیت می دهم بعد یک جسی را تجربه کردم و یک فکرهایی به ذهن من آمده است و یک تغییرات جسمی در من اتفاق افتاده است ، حالا می خواهم با این مجموعه چطوری کنار بیایم که این مرحله ی آخر است . 

تحقیقات نشان داده است که یک رابطه ی قوی و آشکاری بین عقاید، باورهای افراد و احساس ذهنی خوشبختی وجود دارد .

وقتی باور من این است که فردی دوست داشتنی هستم ،قاعدتا میزان احساس خوشبختی من با فردی که باورش این است که فرد قابل احترامی نیستم ،می تواند متفاوت باشد .

پس باورها وعقاید ما بر روی احساس خوشبختی ما تاثیر می گذارد .خوشبختی در افراد متفاوت تعاریف متعددی دارد.

هر کسی از منظر خودش   می تواند خوشبختی را تعریف کند. 


تعاریف خوشبختی از دیدگاه روانشناسی با تعاریف خوشبختی از دیدگاه فلسفه، کمی متفاوت است.

یکی از تعاریف روانشناسی از خوشبختی این است که خوشبختی هیجان مثبت است که مجموعه ای از هیجانات مثبت دیگر است یعنی اجزای آن متعدد و پیچیده است .

مثلا خوشحالی یکی از هیجاناتی است که می تواند در ایجاد حس خوشبختی روی ما تاثیر بگذارد . یکی از آنها احساس رضایتمندی از زندگی است . برای ما راحت تر است که بگوییم من امروز شاد یا سرحال هستم یا از زندگی ام راضی هستم ولی وقتی می گوییم من احساس خوشبختی می کنیم یعنی خودمان حس می کنیم باید یک اتفاق متفاوتی در زندگی افتاده باشد تا این حس در ما بوجود بیاید .

ممکن است که ما بگوییم: اگر خوشبختی یکسری هیجانات مثبت است ، چه لزومی دارد که خوشبختی یا شادی را تجربه بکنیم در حالیکه پایداری در آن وجود ندارد ؟

ما نمی توانیم در مورد کسی که غمگین است قضاوت کنیم که بدبخت است . در مورد خوشبختی همین طوراست .

خوشبختی یک احساس درونی فرد است . ممکن است که یک بچه ی دوساله با یک شکلات احساس خوشبختی بکند ولی اینکه ما هم احساس کنیم که او خوشبخت هست یا خیر بحث دیگری است .

وقتی ما در زندگی موفقیتی داریم، در بعضی شرایط احساس خوشبختی داشته ایم . ولی این معنایش این نیست که افرادی که ما را می دیدند فکر کنند که ما حتما خوشبخت هستیم زیرا تعاریف خوشبختی از دیدگاه انسانها متفاوت است.

هر کدام از این هیجانات مثبت کوتاه مدت است ولی تاثیراتش طولانی مدت است .

روی 180 نفر راهبه های کاتولیک تحقیقاتی انجام دادند و روی خاطرات دوران جوانی آنها را بررسی کردند . واژه هایی که منعکس کننده ی خاطره های مثبت بود را از این هیجانات گرفتند و بعد دیدند که آنهایی که تعداد هیجانات مثبت بیشتری را در خاطرات شان ذکر کرده اند، طول عمرشان حدود ده سال بیشتر بوده است .

تجربه ی هیجانات مثبت دامنه ی تفکرات ما را گسترش می دهد . وقتی شما به کوه می روید حال خوبی دارید حتی ممکن است با آتش چای درست کنید با اینکه فلاسک چای همراه دارید . پس یک هیجان مثبت دامنه ی رفتار شما را گسترده می کند . اگر شما همان روز در خانه بودید دامنه ی رفتارتان محدود می شد. ممکن است که شما بعد از هیزم جمع کردن با سختی آشتی روشن کنید و چای درست کنید .

گاهی وقتی شما هیجانات مثبت را تجربه می کنید می بینید که فکرتان بهتر کار می کند . پس تاثیر مثبت هیجانات هم روی دامنه ی رفتاری ما اثر دارد و آنرا بیشتر می کند و هم نحوه ی فکر کردن ما بیشتر می شود و هم ارزیابی ها و قضاوت های ما متفاوت می شود .

معمولا ما زمانی که سرحال هستیم با اطرافیان مان ارتباط برقرار می کنیم . پس تجربه ی این هیجانات مثبت روی رفتار ما هم تاثیر می گذارد . پس ممکن است که هیجان یک لحظه باشد ولی تاثیر آن طولانی مدت باشد . 


انسانها در بدست آوردن ابزار و لوازمی به خودشان حق می دهند که احساس خوشبحتی بکنند یا نکنند .

بعضی از چیزهایی که ما فکر می کنیم در خوشبختی موثر هستند در تحقیقات ثابت نشده است .

مثلا سن،جنسیت،تحصیلات ،قومیت و ثروت  با خوشبختی ارتباط ندارد.

درمورد ثروت این تفکرخیلی شایع است که ما فکر می کنیم افرادی که پول بیشتری دارند احساس خوشبختی بیشتری دارند .

تحقیقات نشان داده است که افراد ثروتمند نسبتا از زندگی شان راضی هستند ولی این چنین نیست که آنها احساس خوشبختی بیشتری نسبت به افراد دیگر داشته باشند .

اگر درآمد بالای خط فقر باشد تاثیری روی احساس خوشبختی نخواهد داشت . تاثیر خوب روی احساس خوشبختی یک تاثیر گذراست .

پس پول روی خوشبختی تاثیر ندارد زیرا وقتی ما می خواهیم دستاوردهای هر انسانی را ارزیابی بکنیم و از دور قضاوت بکنیم ،ما دستاوردهای مادی هر کس را می بینیم . مثلا می گوییم فلانی چقدر خوشبخت است زیرا در مدت سه سال یک خانه ،ماشین و مغازه خریده است ولی دستاوردهای معنوی از نگاه ما دور می ماند . ما نمی دانیم که فرد در سال چند تا ارتباط خوب برقرار کرده ، چقدر به دیگران محبت کرده و در حق دیگران انصاف به خرج داده است و تمام این لحظاتی که فرد به دیگران محبت می کرده و جانب انصاف را رعایت می کرده ،احساس خوشبختی می کرده که این از نگاه ما دور است و حتی شاید اینها از نگاه خود فرد هم دور باشد. 


تعریفی که ما می توانیم بر اساس شرایط موجود اجتماعی از خوشبختی بکنیم همین مسائل است ولی ممکن است که ما گاهی خارج از این چارچوب احساس خوشبختی بکنیم . ممکن است که من بیرون بروم ، بارانی باریده باشد، گلی روییده باشد و من آن گل را بو کنم وعمیقا احساس خوشبختی بکنم . این حس خیلی حس شخصی است . 

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 12:39 :: توسط : عبدالحمید امینیان

سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود. خداوند کریم است، شما هم کریم باشید.رحیم است، رحیم باشید ستار است، ستار باشید…

 

 ای انسان خودت را بشناس و با اوباش رفاقت نکن، ملکوت و ملائکه دوستان تواند.

 

 تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود، من کان لله کان الله له.

 

 مقدسها همه کارشان خوب است، فقط «من» شان را باید با خدا عوض کنند.

 

 دعا کنید که خداوند از کری و کوری نجاتتان بدهد، و تا هنگامی که انسان غیر از خدا بخواهد، هم کور است و هم کر.

 

 دلت را انبار پنبه مکن، سعی کن دلت خدا را نشان دهد.

 

 اگر انسان بخواهد راحت شود، باید عمر خود را به خدا واگذار کند و هر چه او می خواهد.

 

 حد کمال انسان این است که به خدا برسد، یعنی مظهر صفات حق شود.

 

 حال انسان باید همچون فرهاد باشد، تیشه ای هم که می زد به یاد شیرین می زد.

 

اگر انسان، خودش علاقه ای به غیر خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نمی رسد.

 

 اگر طالب زرق و برق دنیا هستی، آن را دیر یا زودبه دست می آوری، ولی چیزی در آن نیست. اما اگر بخواهی وجود حق تعالی ترا صدا کند و دستت را بگیرد مقداری معرفت پیدا کن و با او معامله کن.

 

اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدارا در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی بینند شما می بینید، و آنچه را دیگران نمی شنوند شما می شنوید.

 

 اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می شود.

 

 هر کس هر کاری می کند، باید آن ار خوب انجام دهد و محکم کارباشد، خیاط بایستی از کوکهای ریز و نخ محکم استفاده کند. پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله )فرموده است : “و لکن الله یحب عبدا اذاعملا احکمه”.

 

 پیش از آنکه منزل را عوض کنید، آرزوهای مرده ها را عملی کنید. آنان آرزو می کنند که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند و عملی مورد رضایت خداوند انجام دهند.

 

 دین حق همین است که بالای منبرها گفته می شود، ولی دو چیز کم دارد : عشق به خداوند متعال واخلاص.

 

 انسان هر مقدار که به دستورهای پروردگار خود عمل کند، به همان اندازه نزدیک به حق می شود و به تشکیلات سلطنت او در می آید.

 

 هر نفسی که می کشی امتحان است. در آن نفس ببین که نفست با رحمان شروع می شود یا با نیات شیطان شروع و مخلوط می شود. مواظب باش شیطان و نفس کلاهت را برندارند.

 

 غصه روزی را نخورید. من نصیحت می کنم که شما خدا را فراموش نکنید ؛ زیرا خداوند سهم هر کسی را نوشته است.

 

 قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشیدن… انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است.

 

 قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای

 

 هی نگو دلم اینطور می خواهد، ببین خدا چه می خواهد.

 

 همه خودهای انسان از خودپرستی است.تا خداپرست نشوی به جایی نمی رسی.

 

 فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود.هر کاری انجام می دهی تا پایان کار، باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد، نه خود…

 

 از کلمه (ما) بگذرید، آن جا که در کارها کلمه(من) و (ما) حکومت می کند، شرک است.

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 11:35 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

ترسي از فقر ندارند گدايان كريم

دست خالي نروند از در احسان كريم

حاجت خواسته را چند برابر داده است

طيب الله به اين لطف دو چندان كريم

كاظميني نشديم و دلمان هم پر بود

بار بستيم به سوي شاه خراسان كريم

بي نياز از همه ام تا كه رضا را دارم

به قسم هاي خداوند به قرآن كريم

طلب رزق نكرديم ز دربار كسي

نان هر سفره حرام است مگر نان كريم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 11:27 :: توسط : عبدالحمید امینیان

در سالی که قحطی بیداد کرده بود و
مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند، عارفی از کوچه ای می گذشت.

غلامی را دید که بسیار شادمان و
خوشحال است. 

به او گفت: چه طور در چنین وضعی می
خندی و شادی می کنی؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که
چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد، پس چرا غمگین
باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟

 عارف گفت: از خودم شرم کردم که غلام
به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد،

و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست
و نگران روزی خود هستم…

 

 

خدای متعال می فرمايد :

« ای فرزند آدم : تکلیف های من بر عهده توست، رزق تو بر عهده من.» 

 « ای فرزند آدم: رزق فردا را مطالبه نکن ، همچنانکه من هم عمل فردا را از تو نخواسته ام.»

 

بیش نخواه - پیش نخواه

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 6 فروردين 1393برچسب:, :: 11:24 :: توسط : عبدالحمید امینیان

آدمها، احساس خلا و پوچی می کنند،

 

زیرا در مقابل هستی مقاومت می کنند.

 

در مقابل هستی، مقاومت نکن.

 

آرام باش و صبور.

 

آسان بگیر.

 

خود را به دست خدا بسپار!

 

بگذار خدا عهده دار زندگی تو باشد.

 

آنگاه طعم دیگر زندگی را نیز خواهی چشید.

 

آنگاه سعادت را،

 

همچون هوا،

 

تنفس خواهی کرد ...

 

                                                                                         "مسیحا برزگر"

                                                                            از کتاب دانه در عشق می شکفد

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 19:2 :: توسط : عبدالحمید امینیان


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 16:30 :: توسط : عبدالحمید امینیان

 

مرا نمانده دلی تا شکایتی بکنم

و یا به حکم الهی جسارتی بکنم

ز هرچه دارم و یا نه همین برایم بس

به بخت نیمه خوشم هم قناعتی بکنم

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 5 فروردين 1393برچسب:, :: 16:28 :: توسط : عبدالحمید امینیان

درباره وبلاگ
سراسر وجود من زیارت است
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان زندگی-زیارت-غز






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 37558
تعداد مطالب : 71
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1