قرار است امشب یادداشتم درباره دکترا را به مجله تحویل بدهم. نمیدانستم امروز نتایج اعلام میشود؛ از صبح همه سراغ نتیجه را میگیرند و من جواب تکراری خودم را میدهم: « با آن برخوردی که در مصاحبه کردند، وقتی گفتم که اهل این شهر نیستم و کسی را هم اینجا ندارم، تقریبا مطمئنم که قبول نمیشوم.» اضافه میکنم که «خیلی هم ناراحت نیستم. چون دلم میخواست در دانشگاههای تهران دکترا بخوانم.»
هرچه به غروب نزدیک میشوم، تعداد پرسوجوها از نتایج زیادتر میشود. دوستی زنگ میزند و سراغ نتیجه را میگیرد. او همیشه میگفت اصلا مهم نیست کجا قبول شوی مهم فقط خواندن دکتری است. الان توقع کارفرماها بالا رفته و به پایینتر از مدرک دکتری پروژه نمیدهند. برای کارهایی که قبلا داشتن مدرک کارشناسی کافی بود حالا کارشناسی ارشد میخواهند و... بیراه نمیگفت و خودم اخیرا چند موردش را دیده بودم. هنوز نتایج نیامده است.
مکالمهام که تمام میشود ، دوست دیگرم که داشتیم با هم راه میرفتیم میپرسد: «واقعا چرا میخواهی دکترا بخوانی؟» او از نیمه راه خواندن دکتری در خارج از ایران بازگشته و بعد از دریافت پذیرش، از رفتن منصرف شده است. کارشناسی ارشد در یک رشته مهندسی دارد و با همین مدرک و شرایط فعلی، کار مناسب و مورد علاقهاش را دارد. دلش هم نمیخواهد استاد دانشگاه شود که به این خاطر علاقمند به خواندن دکترا باشد.
آمدهام خانه مهمان داریم. از من سراغ نتیجه دکترا را میگیرد و قبل از اینکه همان جواب قبلی را بدهم، ادامه میدهد: «انشاءالله قبول میشوی. بالاخره این همه سال زحمت کشیدی، درس خواندی و همیشه معدلت خوب بوده، حیف است که همین طور رهایش کنی. لیسانس و فوق لیسانس را که این روزها همه دارند» و لابد توی ذهنش ادامه میدهد فوق لیسانس گرفتن که این روزها هنر نیست. میروم ایمیلهایم را چک میکنم، دوست عزیزی که مدتی است رفته آن سر دنیا دکترا بخواند پیام گذاشته که چه شد؟ دکترا قبول شدهای یا نه؟ و پشت سرش پیشنهاد همیشگیاش را مطرح کرده که حالا که تافلت را دادهای پاشو بیا این طرف درست را ادامه بده. کلی تجربههای جدید در اینجا انتظارت را میکشد. ما هم که هستیم و تنها نیستی و با عزت و احترام درس میخوانی و آن همه گرفتاریهای اداری و بیبرنامگیها و اتلاف وقتهای دکترا خواندن در ایران هم در کار نیست. مرزهای علم را در کنار بهترینهای دنیا تجربه میکنی و هزار و یک دلیل دیگر برای رفتن برایم ردیف میکند، و من همچنان که به صفحه مانیتور نگاه میکنم به دلایل خودم برای نرفتن فکر میکنم. دلایلی که این روزها باید خیلی محکم باشند تا بتوانی در قبال وسوسه تحصیل در فرنگستان مقاومت کنی. آن هم وقتی هر روز خبر رفتن یکی را میشنوی. دیگر آمار رفتهها را نمیتوانی نگه داری باید بشماری که چند نفر ماندهاند...
هنوز هم دلم نمیخواهد بروم سایت سازمان سنجش را چک کنم. یاد آزمون دکترای امسال میافتم. امتحانی فوقالعاده غیراستاندارد، از منابعی شناخته نشده و با طرز پرسش و ادبیاتی بسیار نامناسب. زمان برگزاری بسیار بدتر از قبلیها. از ۸ صبح تا ۷ عصر درگیر امتحان بودیم و زمان خالی میان دو امتحان که حدود ۴ ساعت میشد را باید یکجوری تلف میکردیم. صبح اختصاصیها با زمان حدود یک ساعتونیم و عصر زبان و استعداد تحصیلی با زمان حدود ۴ ساعت. ۱۰۰ سوال زبان را باید پاسخ میدادیم که مطابق هیچ استانداردی این همه سوال در یک آزمون زبان پرسیده نمیشود. چند تا از سوالهای استعداد تحصیلی هم که بعدا مشخص شد غلط بودهاند. از آزمون بدتر، نحوه انتخاب افراد مجاز به انتخاب رشته برای دعوت به مصاحبه بود. آن طور که حساب کردیم به جای سه برابر ظرفیت تنها یک و نیم برابر به مصاحبه دعوت شده بودند و همین باعث شده بود عده زیادی با تجمع در مقابل سازمان سنجش اعتراض کنند. یادم آمد که چقدر حالم بد شد وقتی دیدم که کجا دعوت به مصاحبه شدم. ماجرا تمام شدنی نبود، شیوه مصاحبه گرفتن اساتید هم نور علی نور بود.
حالا ساعت ۱۲ شب است و من دارم آدرس سایت سنجش را در آن نوار بالای صفحه تایپ میکنم. و همه اینها را در ذهنم مرور میکنم. از این سوال که چرا باید دکترا بخوانم گرفته تا اینکه چرا میخواهم در ایران دکترا بخوانم تا مسایل مربوط به اجرای آزمون و مصاحبه و گزینش و همه حرف و حدیثهای دور و برش. به همهشان فکر میکنم. چیزهایی که حداقل در این یک سال اخیر بارها و بارها ذهنم را به خود مشغول کردند. هنوز دکمه اینتر را نزدم. با خودم مرور میکنم من میخواهم دکترا بخوانم، چون درس خواندن مهمترین علاقه زندگی من است، چون رشتهای که با علاقه شخصیام انتخاب کردهام شرایطی دارد که تنها با خواندن دکترا میتوانم در آن حرفی برای گفتن داشته باشم و شاید، البته فقط شاید، در آن صورت شرایط کاری بهتری را هم برای خودم فراهم کنم. میخواهم در ایران دکترا بخوانم، چون رشته من در جامعه ایران بودن، معنادارش میکند و چون میدانم تنها زندگی کردن در کشوری دور برایم خیلی سخت خواهد بود و اغراق هم نیست اگر بگویم فکر میکنم اینجا بیشتر به درد خواهم خورد تا هر جای دیگری...
حالا دیگر اینتر را زدهام و مشخصاتم را وارد کردهام. قبول شدهام. خوشحال نیستم، ناراحت هم نیستم. دوباره از نو به همه سوالهای بالا فکر میکنم. داستان من و ایران و دکترا شاید به فصل جدیدی رسیده باشد اما برای خیلیها همچنان ادامه دارد...
برگرفته از سایت
http://www.dokhtiran.com