سلام ! باز منم آن کبوتر پیری
که سالهاست سراغی از او نمی گیری
مگر ـ زبانم لال ـ از تو جز تو خواسته ام؟
چه کرده ام که ـ خدای نکرده ـ دلگیری
شکایت غلطم را خودم می آوردم
اگر مزاحم پایم نبود زنجیری
که: کاش آهو بودم به دام صیادی
" خوشا به عاقبت آهویی به نخجیری"...
که: می توانستی زودتر صدام کنی
به این بهانه که بی دانه مانده ام دیری...
سپید شد پر و بالم سیاه شد جگرم
چه بی شکیب دلی و چه تلخ تقدیری
نه چاره ی ظلماتی نه آب حیوانی
نه پرّ و بال جوانی نه همت پیری
هزار بار پریدم قفس اجازه نداد
هزار نغمه شکستم نکرد تاثیری
گریختم که صدایم کنی برای شفا
ولی نخورد به بال شکسته ام تیری
دلم خوش است به اینکه نمک گرفته ی توست
نمک نخورده در این داستان نمک گیری
جواد شاهمرادی